
دکتر جان اچ. واتسون
واتسون، مخلوق بزرگ کانن دویل
«شرلوک هولمز: کارآگاه ویکتوریایی تا قهرمان مدرن»
شرلوک هولمز و دکتر واتسون به عنوان یکی از زوجهای بزرگ ادبیات شناخته میشوند. از آنها در کنار زوجهای مشهوری مانند رنجر تنها و تونتو و هان سولو و چوباکا یاد میشود. آنها از زوجهای کارآگاهی دیگری مانند نرو ولف و آرچی گودوین، نیک و نورا چارلز، و چارلی چان و پسر شماره ۱ او پیشی میگیرند. ما پیشینه دکتر واتسون را بررسی خواهیم کرد تا ببینیم این همکاری چگونه شکل گرفته است.
واتسون در انگلستان به مدرسه رفت و در سال ۱۸۷۸ مدرک پزشکی خود را از دانشگاه لندن دریافت کرد. سپس به عنوان جراح در بیمارستان سنت بارتولومیو، که معمولاً به عنوان بیمارستان بارت شناخته میشود، مشغول به کار شد. سپس او به بخش پزشکی ارتش پیوست و به عنوان جراح نظامی آموزشهای بیشتری دید. بریتانیا در جنگی که جنگ دوم افغانستان (1878-1880) نامیده میشد، درگیر بود . واتسون به لشکر پنجم تفنگداران نورثآمبرلند پیوست. نبرد میوند در 27 ژوئیه 1880 شکستی قاطع برای نیروهای انگلیسی با تعداد بسیار کمتر بود (www.britishbattles.com). در میوند، واتسون مورد اصابت گلولهای از نوع جزیل ( جزیل یک تفنگ لوله بلند سنگین است) قرار گرفت و موری، خدمتکار او، جان او را نجات داد. در داستان اول هولمز، اتود در قرمز لاکی، دویل زخم را در شانه او توصیف می کند؛ در داستان دوم، نشانه چهار، زخم را در پای خود دارد. پس از بهبودی از زخم، او به “تب روده” مبتلا شد.
(هولمزیهای خوشحال هنوز در مورد محل زخم واتسون بحث میکنند.)
او که اکنون از نظر سلامتی بسیار ضعیف بود، برای بهبودی به انگلستان بازگردانده شد. در این زمان، او بسیار لاغر و برنزه توصیف شده است.
دولت هزینهی بهبودی او را با حقوق بازنشستگی تنها 11 شیلینگ و شش پنس در روز تأمین کرد. او با وجود اینکه هیچ خانوادهای در انگلستان نداشت (که نشان از اجداد اسکاتلندی دارد)، به لندن جذب شد. او که بیکار بود، به زودی وضعیت مالی خود را چالش برانگیز یافت. او تصمیم گرفت که دیگر نمیتواند هزینهی اقامت در یک هتل خصوصی در استرند را بپردازد. درست روزی که به این نتیجه رسید، در بار کرایتریون به طور اتفاقی با «استمفورد جوان» روبرو شد. استمفورد در بارتز دستیار جراحی او بود. وقتی واتسون گفت که به دنبال اقامتگاه ارزانتری است، استمفورد به او گفت شخص دیگری را میشناسد که او هم بدنبال جای مناسبی است. سپس واتسون را به بارتز برد، جایی که هولمز در حال تحقیق بود. اولین کلمات شرلوک به واتسون یک نتیجه گیری است: “حالت چطور است؟ من متوجه شده ام که تو در افغانستان بودهای.”
بنابراین استمفورد این نقش حیاتی را در داستان اول، ایفا میکند. سپس ما دیگر هرگز نام او را در پنجاه و نه داستان دیگر نمیشنویم. قبل از جدایی از استمفورد، واتسون از او میپرسد: «او از کجا میدانست که من از افغانستان آمدهام؟» استمفورد با لبخندی، واتسون را به چالش میکشد تا «برای دانستن او را مطالعه کند». اما او پیشبینی میکند: «شرط میبندم او بیشتر از تو درباره او اطلاعات کسب میکند تا تو درباره او.»
مدت کوتاهی پس از نقل مکان به محل اقامتشان در خیابان بیکر ۲۲۱b، واتسون درگیر پروندههای هولمز میشود. در واقع او با مری مورستان، موکل هولمز در طبقه دوم، ازدواج میکند. در نهایت او وقایعنگار ۵۶ داستان از ۶۰ داستان میشود. هولمز همیشه قدر تلاشهای نویسندگیاش را نمیداند.
در رمان «ابی گرنج»، هولمز شکایت میکند: «عادت مهلک شما به نگاه کردن به همه چیز از دیدگاه یک داستان به جای یک تمرین علمی، چیزی را که میتوانست یک مجموعه آموزنده و حتی کلاسیک از نمایشها باشد، خراب کرده است. شما از روی کاری که نهایت ظرافت و دقت را دارد، سرسری رد میشوید تا به جزئیات هیجانانگیزی بپردازید که ممکن است خواننده را هیجانزده کند، اما نمیتواند به او آموزش دهد.»
واتسونِ آزرده خاطر پاسخ میدهد: «چرا خودتان آنها را نمینویسید؟»

دوباره در رمان «راشهای مسی»، «شما چیزی را که باید یک دوره سخنرانی میبود، به یک مجموعه داستان تبدیل کردهاید.» وقتی هولمز در رمان «سرباز رنگ پریده» به عنوان راوی عمل میکند، درس خوبی میآموزد. «مجبورم اعتراف کنم که با به دست گرفتن قلم، کمکم متوجه میشوم که موضوع باید به گونهای ارائه شود که برای خواننده جالب باشد.»
اگرچه در داستان اول، متوجه میشویم که واتسون لاغر و برنزه است، اما طولی نمیکشد که این موضوع تغییر میکند. در داستان ششم، راز دره باسکومب، خانم واتسون میگوید: «اخیراً کمی رنگپریده به نظر میرسیدی.» او همچنین وزن خود را دوباره به دست میآورد. در داستان دیگری او به عنوان فردی با جثه متوسط، قوی هیکل، با فک مربعی، گردن کلفت و سبیل توصیف میشود. اگرچه واتسون تا حدودی ورزشکار است، اما در نشانه چهار میلنگد – دویل زخم افغانی را به پایش منتقل کرده است. اما در زمان درنده باسکرویل، واتسون به ما میگوید که او چابک است. در واقع، در پایان داستان میلورتون، او و هولمز پس از ترک خانه میلورتون، دو مایل میدوند. البته، آنها از دست پلیس فرار میکنند و بنابراین انگیزه دارند که به راه خود ادامه دهند! در میدان قدیمی شوسکامب، آخرین داستان از شصت داستان هولمز که منتشر شد (در سال ۱۹۲۷)، متوجه میشویم که مستمری واتسون برای زخمهایش هنوز پرداخت میشود. او اعتراف میکند که حدود نیمی از آن را در مسابقات اسبدوانی شرطبندی میکند.
در مردان رقصان متوجه میشویم که دسته چک واتسون در کشوی هولمز قفل شده است. برخی گمان میکنند که شرطبندی واتسون روی اسبهای کوچک بوده است.
(داستان چهل و هشتم و چهل و نهم، به صورت سوم شخص نوشته شدهاند. هولمز داستانهای پنجاه و ششم و پنجاه و هفتم، را روایت میکند.)
در این مرحله کنترل را در دست دارند. بنابراین، تصویری از یک مرد ورزشکار پدیدار میشود. واتسون نام ستاره سابق راگبی، باب فرگوسن، را میشناسد، “بهترین سه چهارم ریچموند که تا به حال داشته است.” خود واتسون برای بلکهیث، “برترین باشگاه راگبی انگلستان، راگبی بازی کرده بود.
ظاهراً واتسون مرد خوشتیپی است. او به “تجربه با زنان که در بسیاری از کشورها و سه قاره جداگانه گسترش مییابد” افتخار میکند. در The Second Stain هولمز به واتسون میگوید، “جنس لطیف، بخش تخصص توست.” و در رمان «مرد رنگینپوست بازنشسته»، هولمز به «مزایای طبیعی» واتسون در رابطه با زنان اشاره میکند. شیوهای که هولمز و واتسون زنان را توصیف میکنند، تفاوت بین این دو مرد را به وضوح نشان میدهد. در ابتدای رمان «نشانه چهار»، هولمز و واتسون با مری مورستان، و سپس خانم واتسون، مشورت میکنند. نحوه واکنش آنها به او را مقایسه کنید. واتسون میگوید: «چه زن جذابی». هولمز پاسخ میدهد: «آیا او آنجاست؟ من متوجه نشدم.» اما وقتی صحبت از تشخیص میشود، قدرت مشاهده آنها برعکس میشود. هولمز، که هرگز سرنخی را از دست نمیدهد، میتواند از واتسون بسیار انتقاد کند: «میبینی، اما متوجه نمیشوی، تمایز واضح است.» واتسون همیشه به اندام زنانه علاقه زیادی دارد. در اینجا نحوه توصیف برخی از زنان در داستانها آمده است:
ایرن آدلر : “هیکل فوقالعادهاش در مقابل نورها”
خانم نویل سنت کلر : “هیکلش در مقابل سیل نور”
گریس دانبار : “مو قهوهای، قد بلند، با اندامی نجیب”
ایزادورا کلاین: “هیکل بینقص”
خانم مریلو : “از نوع صاحبخانههای چاق”
یوجینیا روندر : “پر و شهوتانگیز”
لیدی براکنستال : “من به ندرت هیکلی به این برازندگی دیدهام”
لیدی هیلدا تریلانی هوپ: “دوستداشتنیترین زن در لندن” و “ملکه” «هولمز در مورد لیدی هیلدا: «به ظاهرش فکر کن واتسون – رفتارش، هیجان سرکوبشدهاش، بیقراریاش، سرسختیاش در پرسیدن سوال»
برای هولمز، این مسئله ظاهر یک زن است که سرنخ میدهد؛ برای واتسون، او چه نوع بدنی دارد.
درباره مهارت واتسون به عنوان یک پزشک مطالب زیادی نوشته شده است. معلوم میشود که دکتر واتسون اغلب در حین شرکت در پروندههای هولمز، به افراد خدمات درمانی ارائه میدهد. چندین بار از واتسون خواسته میشود تا فرد نیازمندی را احیا کند.
در مورد خانم بارنت در مرد لب کج، او صرفاً از قهوه غلیظ برای اینکه او را از مسمومیت با تریاک بیدار کند استفاده میکند. اغلب اوقات برندی تجویز میشد. جیمز رایدر در یاقوت آبی، تورنیکرافت هاکستبل در مدرسه پریوری ، ویکتور هاثرلی در شست مهندس و آقای ملاس در مترجم یونانی، همگی برای احیای آنها به آنها اسپیریتز داده شد. دراماتیکترین استفاده از برندی در عهدنامه دریایی رخ میدهد، زمانی که هولمز با بازگرداندن پیمان گمشده، پرسی فلپس را شوکه میکند. با توجه به کمبود داروهای امروزی، برندی یک انتخاب رایج و معقول بود. این دارو به عنوان “یک ماده ترمیمی، یک آرامبخش، یک مسکن درد” و “به عنوان وسیلهای برای احیا” عمل میکرد. چندین نمونه دیگر از دکتر واتسون در عمل وجود دارد. او انگشت شست ویکتور هاثرلی را در انگشت شصت مهندس پانسمان کرد. او دو بار آنچه را که به عنوان تنفس مصنوعی توصیف شده است تجویز کرد: به کلاهبردار بدینگتون و به لیدی فرانسیس کارفکس در ناپدید شدن لیدی فرانسیس کارفکس (بانو). وقتی کیتی وینتر اسید سولفوریک را به صورت بارون گرونر پاشید، واتسون هر کاری از دستش بر میآمد برای بارون انجام داد، از جمله تزریق مورفین به او.
این کار پزشکی نشان میدهد که واتسون یک پزشک عمومی شایسته بوده است.
اینکه او بیشتر از اینها بوده را میتوان با توجه به تلاشهایش برای بهروز ماندن در پزشکی مشاهده کرد. او به خواندن مجله پزشکی بریتانیا (منشی کارگزار بورس) معروف است، که هنوز هم منبع بسیار معتبری از اطلاعات پزشکی است. در نشانه چهارم او را در حال مطالعه «آخرین رساله در مورد آسیبشناسی» میبینیم. او در کتاب «عینک دورطلایی» درباره جراحی، در کتاب «بیمار مقیم» ، درباره ضایعات عصبی، در کتاب «کارآگاه در حال مرگ» درباره بیماریهای گرمسیری و در کتاب «شش ناپلئون» درباره روانشناسی فرانسوی مطالعه میکند. واتسونِ اهل مطالعه، گاهی اوقات میتوانست تنها با مشاهده بصری، تشخیصهای معقولی ارائه دهد. در کتاب «خون آشام ساسکس» او میتواند ببیند که جکی فرگوسن جوان «ستون فقرات ضعیفی» دارد. در کتاب «طناب راه راه» او تشخیص میدهد که دکتر گریمزبی رویلوت «به چیزی مبتلا بوده که «بیماری صفراوی» نامیده میشود. واتسون با یک نگاه میتوانست تشخیص دهد که ایزا ویتنی یک معتاد به مواد مخدر است (مردی با لب کج ). تشخیص آنوریسم آئورت او برای جفرسون هوپ در مطالعه در قرمز لاکی مورد انتقاد قرار گرفته است. اما اضطراب تادئوس شولتو در نشانه چهار او را فریب نداد. یک معاینه کوتاه به واتسون اجازه داد تا به شولتو اطلاع دهد که هیچ مشکلی در قلب او وجود ندارد. او شاید وقتی تشخیص “مونومانیا” داد، از حوزه تخصص خود خارج شده بود. و این تشخیص بر اساس تفسیر نادرست او از سرنخهای پرونده بود. اما حداقل یک نظر وجود دارد که واتسون در زمینه مشکلات روانی نیز توانمند بوده است. همه اینها به خوبی از صلاحیت پزشکی واتسون حکایت دارد. برخی گفتهاند که دانش او در کمکهای اولیه او را “در بهترین حالت خود” نشان میدهد. برخی دیگر گفتهاند که دانش او در کمکهای اولیه “صفر” بوده است. شاید بزرگترین دستاورد پزشکی او، ترک اعتیاد هولمز به مواد مخدر بود. اشاره شده است که واتسون ۸ سال طول کشید تا به این هدف دست یابد.
اما تغییر رفتار شخصیتی سرسخت مانند شرلوک هولمز همیشه یک چالش بزرگ خواهد بود. در صحنهی آغازین نشانه چهار، واتسون با انزجار میپرسد: «امروز کدام است، مورفین یا کوکائین؟» این محلول معروف ۷ درصد کوکائین (شهرت آن عمدتاً به دلیل کتاب «راه حل هفت درصدی» نوشته نیکلاس مایر در سال ۱۹۷۴ است.) بود. در اولین داستان هولمز، نشانه چهار، واتسون گمان میکند که هولمز «به مصرف نوعی مادهی مخدر معتاد» است. این موضوع بلافاصله در پاراگراف آغازین داستان دوم، «نشانه»، تأیید میشود.
«شرلوک هولمز بطریاش را از گوشهی طاقچهی بالای شومینه و سرنگ تزریق زیر جلدیاش را از جعبهی مراکشی مرتبش برداشت. با انگشتان بلند، سفید و عصبیاش سوزن ظریف را تنظیم کرد و سرآستین پیراهن چپش را بالا کشید. برای مدت کوتاهی چشمانش با حالتی متفکرانه به ساعد و مچ دست عضلانیاش خیره شد، که همگی با جای سوراخهای بیشماری پر شده بودند. سرانجام نوک تیز را به داخل فرو برد، پیستون کوچک را فشار داد و با آهی طولانی از رضایت، دوباره روی صندلی راحتی مخملی فرو رفت.»
واتسون ماهها روزی سه بار این مراسم را تماشا کرده بود.
کوکائین به عنوان یک «بیهوشی شگفتانگیز» در سال ۱۸۸۴، تنها سه سال قبل از اولین ملاقات هولمز و واتسون، عرضه شد. زیگموند فروید در همان سال شروع به درمان بیماران با کوکائین کرد (رایلی و مکآلیستر ۱۹۹۹، ۸۸). مورفین و کوکائین در آن زمان کاملاً قانونی بودند . با این حال، واتسون از جمله کسانی بود که از همان ابتدا خطر مصرف کوکائین را دید. واتسون تصمیم گرفت هولمز را از این عادت نامناسب«ترک دهد». در سهچهارم گمشده متوجه میشویم که او موفق شده است.
ما به پیشینه واتسون، ظاهر او و مهارتهای پزشکی او نگاهی انداختهایم. در پایان، ویژگیای را بررسی میکنیم که او را به شخصیت محبوبی تبدیل کرده است، یعنی خدمت وفادارانهاش به هولمز. یکی از جنبههای بارز فداکاری او به هولمز، تمایل او به کنار گذاشتن علایق خود و انجام دستورات هولمز در هر صورت است. در مرد خزنده هولمز از واتسون خواهش میکند: «اگر راحت هستید، فوراً بیایید – اگر راحت نیستید، باز هم بیایید.» در ماجرایی دیگر، «بیا، واتسون، بیا.» «بازی در جریان است. حتی یک کلمه هم لازم نیست! لباسهایت را بپوش و بیا»! و واتسون همیشه با لحنی مساعد پاسخ میدهد – «من را هم در نظر بگیر، هولمز».

حداقل در پنج مورد، واتسون موافقت میکند که به تنهایی روی یکی از پروندههای هولمز کار کند. در داستان درنده باسکرویل، ابتدا واتسون است که برای بررسی مرگ سر چارلز باسکرویل به تالار باسکرویل میرود. در داستان دوچرخه سوار تنها، هولمز واتسون را برای بررسی داستان ویولت اسمیت میفرستد. وقتی لیدی فرانسیس کارفکس ناپدید میشود، واتسون با کمال میل به سوئیس میرود تا او را در لوزان پیدا کند.
در نمونهای دیگر ، واتسون به مدت یک هفته سفال چینی را مطالعه میکند. سپس، با تظاهر به عنوان یک متخصص، با بارون گرونر، یک مجموعهدار، ملاقات میکند تا حواس او را پرت کند. گرونر تشخیص میدهد که واتسون یک کلاهبردار است. اما مهم نیست، بارون آنقدر مشغول است که هولمز دفتر خاطرات او را میدزدد. هدف جلوگیری از ازدواج ویولت دو مرویلِ بیخبر با بارون شرور است. در داستان پنجاه و هشتم، هولمز هنوز واتسون را به ماموریت میفرستد. این بار، هولمز با شنیدن گزارش واتسون در مورد سفرش برای دیدار با جوزیا امبرلی در لویشام، اظهار میکند: «درست است که تو همه چیز مهم را از دست دادهای.» در «لیدی هولمز» میگوید: «در حال حاضر نمیتوانم هیچ اشتباه احتمالی را که از قلم انداخته باشید به خاطر بیاورم.» بنابراین، این پزشک خوب همیشه مایل به کمک است، اما همیشه آنقدر توانمند یا قدردان نیست.
در تعدادی از موارد دیگر، واتسون با میل و رغبت هولمز را در مکانهای بسیار متنوعی همراهی میکند. او با هولمز به شمال انگلستان میرود. چند هفتهای را با هولمز در یک «شهر دانشگاهی» میگذراند. با قطار به چاتهام میرود. او هولمز را در قاره اروپا همراهی میکند، زیرا آنها از دست پروفسور موریارتی فرار میکنند. او با هولمز به مهمانخانهی اژدهای سبز در برکشایر میرود. در پایان او حتی برای چند هفته با هولمز به نروژ میرود.
وقتی هولمز تلگرافی را ارسال میکند، همسر واتسون او را ترغیب میکند که به هولمز در هرفوردشایر بپیوندد. او چنان مصمم است که یاور وفادار باشد که تهدید میکند پلیس را از نقشههای هولمز برای سرقت از خانهی میلورتون مطلع خواهد کرد – مگر اینکه او هم بتواند در این سرقت دست داشته باشد. هیچ یاور وفاداری را نمیتوان تصور کرد. سرقت میلورتون تنها یک نمونه است که در آن واتسون حاضر است به جای هولمز با خطر روبرو شود. دارتهای سمی تونگا، جزیرهنشین آندامان، هم هولمز و هم واتسون را به خطر میاندازد. یوزپلنگ و بابون در محوطه استوک موران پرسه میزنند. واتسون هولمز را از دودهایی که جان هر دوی آنها را تهدید میکند، دور میکند. موارد متعددی وجود دارد که او از ترس اینکه اوضاع خطرناک شود، تپانچه خود را حمل میکند. یادداشت هولمز به واتسون را که در «نقشههای بروس-پارتینگتون» ارسال شده است، در نظر بگیرید.
«من در رستوران گلدینی، جاده گلاستر، کنزینگتون غذا میخورم. لطفاً فوراً بیایید و به من بپیوندید. یک فانوس دردار و یک تپانچه با خود بیاورید.»
در برخی موارد، مانند انجمن موسرخ ها و نوار خال خالی و مشکل پل ثور ، واتسون از اسلحه خود استفاده نمیکند. درآلش های سرخ او به کارلو، سگ ماستیف که صاحبش، جفرو روکسل، را از گلو گرفته است، شلیک میکند و او را میکشد. در نشانه چهار او به تونگا، کوتوله/قاتل، شلیک میکند.

در خانه خالی واتسون با قنداق هفتتیر به سرهنگ سباستین موران، رئیس ستاد پروفسور موریارتی و “دومین مرد خطرناک لندن” ضربه میزند. نقل قول آغازین این فصل آشکارا اشتباه است. این شرلوک هولمز است که مخلوق بزرگ دویل است. هولمز بارها و بارها به عنوان بزرگترین کارآگاه داستان انتخاب شده است. هولمز، نه واتسون، این ژانر را پس از چهل سال کسادی داستانهای پو احیا کرد. در ابتدا واتسون در داستانهای شرلوک هولمز وجود دارد تا نقشی را که راوی بینام در سه داستان پو از دوپین ایفا میکرد، پر کند. اما، همانطور که هولمز از دوپین پیشی میگیرد، واتسون نیز شخصیتی زندهتر از همتای خود در آثار پو است. او به عنوان یاور وفادار، دوست و وقایعنگار معرفی میشود.
اگر کانن دویل قصد داشت واتسون “دوست نسبتاً احمق” هولمز باشد، در اینجا نمونهای از شکست نویسنده وجود دارد.
همانطور که دیدیم، نتیجه یک شخصیت پیچیده و با جوهره است. اگرچه هولمز غالب است، اما اگر دکتر واتسون وجود نداشت، اثر اصلی اثر کماهمیتتری میشد.

