تفکر وارونه

سوال دیگر مربوط به نوع منطقی است که هولمز استفاده می‌کند. او خودش آن را «تحلیل» توصیف می‌کند، روشی که از داده‌ها شروع می‌شود – داده‌های تجربی، که توسط قربانیان و قتل‌ها به جا مانده یا توسط کارآگاه کشف شده است – و به عقب می‌رود: «افرادی که اگر نتیجه‌ای را به آنها بگویید، می‌توانند از آگاهی درونی خود استفاده کنند تا بفهمند مراحلی که منجر به آن نتیجه شده است چه بوده است. این قدرت همان چیزی است که من وقتی از استدلال به عقب یا تحلیلی صحبت می‌کنم، منظورم است» (A Study in Scarlet). روش آن تحت عنوان «قیاس» ارائه شده است، اما برخی اظهار داشته‌اند که در واقع قیاس است.

کارلو سلوچی می‌تواند به ما در پرداختن به این سوال کمک کند.

سلوچی تضادی بین روش اصل موضوعی (یا «ترکیبی») که از اصول موضوعه شروع می‌شود و با قیاس ادامه می‌یابد و روش تحلیلی ارائه می‌دهد. این روشی است که برای حل یک مسئله، از مسئله شروع می‌شود، فرضیه‌ای را پیدا می‌کند که شرط کافی برای حل آن از طریق استنتاج غیرقیاسی (استقرایی، قیاسی، استعاری، مجازی یا نموداری) است و در نهایت بررسی می‌کند که آیا فرضیه با دانش موجود سازگار است یا خیر.

اگر بیش از یک فرضیه وجود داشته باشد که بتواند راه حلی برای مسئله باشد، فرضیه‌ای را انتخاب می‌کنیم که “محکم‌ترین” به نظر می‌رسد. سلوچی تأکید می‌کند که این یک روش اکتشافی “از پایین به بالا” است که در آن همیشه احتمال خطا وجود دارد: شاید همه فرضیه‌های ممکن در نظر گرفته نشده باشند یا ارزیابی در مورد استحکام فرضیه‌ها اشتباه بوده باشد.

در “ماجرای چهره زرد”، هولمز معتقد است که فرد ناشناسی که در کلبه‌ای نزدیک مشتری‌اش زندگی می‌کند، شوهر اول همسر مشتری‌اش است. اما او بعداً متوجه می‌شود که آن فرد مرموز در عوض دختر همسر مشتری و شوهر اول او بوده است. هولمز حتی چنین فرضیه‌ای را در نظر نگرفته بود.

انتقادات زیادی علیه این روش مطرح شده است. به گفته‌ی فیلسوف و ریاضیدان گوتفرید لایب‌نیتس، این روش تحلیلی به ما نمی‌گوید که چگونه فرضیه‌ها را مطرح کنیم، بلکه فقط می‌گوید که چگونه فرضیه‌ها را پس از اندیشیدن به آنها آزمایش کنیم. جان آلن رابینسون اظهار می‌کند که این روش تحلیلی مبتنی بر روشی است که منطقی نیست، تا جایی که به شهود و پیشگویی نیاز دارد. با این حال، سلوچی مشاهده می‌کند که وضعیت مشابه روش بدیهی است، همانطور که در هندسه استفاده می‌شود. دومی روش خاصی از اثبات را تعریف می‌کند، اما هیچ نشانه‌ای از چگونگی یافتن اثبات برای یک گزاره داده شده از اصول داده شده ارائه نمی‌دهد. به طور مشابه، روش تحلیلی مفهوم خاصی از اثبات را تعریف می‌کند، اما هیچ نشانه‌ای از چگونگی یافتن فرضیه‌ها برای حل یک مسئله ارائه نمی‌دهد. این تلاش برای حل یک مسئله یک تمرین بی‌پایان است و روش مورد استفاده افلاطون را مشخص می‌کند. بسیاری از گفتگوهای او به همین دلیل قطعی نیستند. افلاطون در جمهوری بیان می‌کند که فرآیند استدلال معکوس به چیزی بیش از فرضیه نمی‌رسد. جمهوری «ایده یک شهر کامل را توصیف می‌کند، که – مانند هر ایده‌ای، به گفته افلاطون – هرگز نمی‌تواند به طور کامل در این جهان تحقق یابد. تنها در شهر کامل می‌توان به اصل همه چیز دست یافت. از این رو، در این جهان ناقص، جستجوی فرضیه‌ها یک فرآیند بالقوه بی‌نهایت است» (سلوچی). و این سنت طولانی تحلیل، روشی است که شرلوک هولمز به آن اشاره کرد.

می‌توانیم مشاهده کنیم که تفاوت بین فرآیند تحلیلی که در یک زمینه تحقیقاتی و در یک زمینه نظری انجام می‌شود، این است که در حالت اول، جستجو پایانی دارد: وقتی قاتل را دستگیر می‌کنیم (و دلایل قتل را می‌دانیم)، راضی می‌شویم. ما نیازی نداریم – برای مثال – دلایلی را پیدا کنیم که چرا او چنین و چنان احساساتی داشته که او را به قتل رسانده است. وقتی ثابت می‌کنیم که آقای X دلایل انتقام‌جویانه‌ای برای قتل داشته است، کافی است. ما نمی‌پرسیم که چرا او نتوانسته اعمال گذشته قربانی را ببخشد. می‌توانیم در آنجا متوقف شویم. طبق آنچه که مشخص کردیم، بهتر است بگوییم که هولمز از نظر توانایی یافتن مسیر درست به سمت بالا یک نابغه است. می‌توانیم با این نظر در مورد روش‌های هولمز موافق باشیم: موفقیت هولمز در روش «استنتاج» او به خوبی به عنوان تسلط بر دانش وسیع و خاص چیزهایی مانند ردپاها، خاکستر سیگار و سموم، که او برای استنتاج‌های قیاسی نسبتاً ساده استفاده می‌کند، و هنر ظریف مرتب‌سازی و سنجش توضیحات مختلف و رقیب از مجموعه‌ای از شواهد توصیف می‌شود. هولمز همچنین به ویژه در جمع‌آوری شواهد از طریق مشاهده، و همچنین یافتن و ردیابی حرکات مجرمان در خیابان‌های لندن و اطراف آن (به منظور تولید شواهد بیشتر) مهارت دارد – مهارت‌هایی که به خودی خود ارتباط کمی با استنتاج دارند، اما همه چیز مربوط به فراهم کردن مقدمات برای استنتاج‌های خاص هولمزی است.
با این حال، باید تأکید کرد که تسلط بر مسیرهای رو به بالا مستلزم تسلط بر مسیرهای رو به پایین نیز هست. به عبارت دیگر، فرضیه «درست» برای یک نتیجه‌گیری خاص باید فرضیه‌ای باشد که بتوان نشان داد به آن نتیجه‌گیری منجر می‌شود. بنابراین، اعلام اینکه یک فرضیه درست است، در هر صورت مستلزم تأیید این است که آن فرضیه به آن نتیجه منجر می‌شود، تأییدی که شامل یک قیاس است.

این نوشته در مقالات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *