چطور مثل شرلوک هلمز فکر کنیم؟

منطق و استنباط

«من هیج وقت حدس نمی زنم. این یه عادت وحشتناکه که می تونه عملکرد مغز رو به هم بریزه.»

نشانه چهار

هلمز هربار با توجه به شواهدی که ارزش چندانی از نظر ما ندارند شروع به نتیجه گیری می کند، استعدادهای ذهنی چشمگیر خود را به نمایش می گذارد. در واقع نتیجه گیری های او گاهی آنقدر درست است که احساس می کنی قدرتی افسانه ای یا توانایی خواندن ذهن سایرین را دارد. ولی روند استنباط منطقی چگونه است؟

هلمز قادر بود با استفاده از توانایی بالای مشاهده اطلاعات زیادی را از کوچک ترین منابع جمع آوری کند.

سوالات درست بپرسید

هلمز همیشه سوال های شفافی را که به دنبال جوابشان بود در ذهنش طراحی می کرد. مثلا با توجه به لباس های این شخص، وی از کجا آمده یا چه شغلی دارد؟

سکوت یک سگ چه اهمیتی دارد؟

چرا از صاحب موقرمز یک بنگاه رهنی خواسته شده که چند ساعت در روز از روی یک دایره المعارف کپی کند؟

فرضیه سازی کنید

دکتری را در نظر بگیرید که خوش لباس است و در حالی به خیابان بیکر می آید که یک عصای پیاده روی درب و داغان در دست دارد و کفش هایش با گل و لای خشک شده ای پوشیده شده که رنگ آن معمولا در لندن یافت نمی شود.

این امر چه دلیلی دارد؟

آیا از کفش هایش به درستی مراقبت نکرده؟

آیا واکس زن های لندن اعتصاب کرده اند؟

آیا هنگامی که در حومه شهر بوده مجبور شده با عجله به لندن برگردد؟

فرضیه ها را ارزیابی کنید

دکتر خوش لباس است، بنابراین احتمال اینکه توجهی به کفش هایش نداشته باشد کم است. صبح که برای پیاده روی بیرون رفتید یک پسر واکس زن را دیدید، بنابراین می دانید که آنها اعتصاب نکرده اند. دکتر کمی مضطرب به نظر می رسد، انگار با عجله به خیابان بیکر آمده است.

به یک نتیجه برسید

از دکتر بپرسید چه چیزی باعث شده وسط طبابتش در حومه شهر با عجله به آنجا بیاید.

در اولین ملاقات واتسون با هلمز در “اتود در قرمز لاکی”، کارآگاه بزرگ قدرت استنباط منقطی اش را به نمایش می گذارد. واتسون در جست و جوی اتاق اجاره ای به لندن آمده و هلمز به دنبال کسی می گردد که هم اتاقی او شود، به همین دلیل استمفورد، دوست مشترکشان آنها را به یکدیگر معرفی می کند:

استمفورد ما را به یکدیگر معرفی کرد: «دکتر واتسن ،آقای شرلوک هلمز»

هلمز با لحنی دوستانه گفت:«حالتون چطوره؟» و دستم را با چنان قدرتی فشرد که از او انتظار نداشتم. «می بینم که در افغانستان بودید.»

حیرت زده پرسیدم:«از کجا فهمیدین؟»

لبخندی زد و گفت:«مهم نیست. سئوال اصلی درباره هموگلوبینه. مطمئنا اهمیت این اکتشاف من رو درک می کنین ، درسته؟»

و داستان این گونه پیش می رود. این دو نفر قرار می گذارند اتاق ها را اجاره کنند و هلمز سرانجام به دوست جدیدش می گوید که چگونه به چنین درک قابل توجهی رسیده است:

«فهمیدم که از افغانستان اومدی. به عادت همیشگی ، قطار افکارم اونقدر سریع از ذهنم گذشت که بدون آگاهی از روندی که در این بین طی شد، به نتیجه نهایی رسیدم. ولی چنین روندی وجود داشت. قطار منطقم اینطور پیش رفت:«این آقا ظاهرش شبیه پزشک هاست، ولی حال و هوای یه نظامی رو داره. پس می شه گفت پزشک ارتشه. از یه منطقه گرمیسیر اومده، چون مچ دست هاش روشنه. همونطور که از چهره نحیفش معلومه سختی ها و بیماری سختی رو پشت سر گداشته. بازوی چپش آسیب دیده. دستش رو با حالتی خشک و غیرطبیعی نگه می داره. یه دکتر ارتش انگلیسی در کدوم منطقه گرمسیری چنین سختی هایی دیده و بازوش هم زخمی شده؟ بدون شک افغانستان اومدی و تو هم تعجب کردی.»

کانن دویل برای انعکاس چنین استعدادهای درخشانی از یک منبع واقعی الهام گرفت: دکتر جوزف بیل. کانن دویل در سال 1870 در دانشگاه ادینبورگ زیر نظر دکتر بل پزشکی خواند و بعد ها در نامه ای که برای او نوشت، عنوان کرد:«من شرلوک هلمز را به شما مدیونم… فکر نمی کنم تحلیل های اون صورت اغراق گونه ای از کارهای باشه که من از شما در بخش بیمارهای سرپایی شاهد بودم.»

بل عادت داشت بدون اینکه سوابق بیمار را بپرسید، بیماری و شرایط زندگی اش را تشخیص دهد. می گویند او می توانست ملوان ها را از طرز راه رفتنشان، مسیر مسافرین را از طریق خالکوبی هایشان و هر شغل و حرفه ای را با نگاه کردن به دست های شخص مورد نظر حدس بزند. خود کانن دویل شاهد بود که دکتر بل یک بار به درستی حدس زد که بیمارش یک افسر درجه دار است که اخیرا از هنگ هایلند در باربادوس مرخص شده است.

واتسون در داستان “اتود در قرمز لاکی” یک روز صبح از خواب بیدار می شود و مجله ای را روی میز خانه شان در خیابان بیکر می بیند. نگاهش متوجه یک مقاله خاص می شود که جلوی تیتر آن با مداد علامت زده شده است:

عنوان مقاله که کمی جاه طلبانه به نظر می رسید “کتاب زندگی” بود و هدف آن این بود که نشان دهد یک انسان دقیق چه چیزهایی را می تواند با بررسی درست و منسجم دنیای پیروامونش درک کند. به نظرم مقاله ترکیبی ازهوش و ذکاوت و چرندگویی را در بر داشت.منطق آن استوار بود، ولی استنباط ها به نظر بعید و اغراق گونه بودند. نویسنده مقاله مدعی بود که می توان از روی یک تغییر حالت گذرای چهره، حرکت مختصر عضلات و نگاهی کوتاه به افکار درونی سایرین پی برد. به گفته او کسی که در زمنیه مشاهده و تجزیه و تحلیل آموزش دیده است هرگز فریب نمی خورد. نتیجه گیری هایش به اندازه بسیاری از نظرات اقلیدس محکم بودند. نتیجه گیری های او برای افراد بی تجربه آن قدر عچیب بود که اگر همان مراحلی را که او برای رسیدن به این نتیجه ها پشت سر گذاشته بود طی نمی کردند، امکان داشت او را یک غیبگو بخوانند.

واتسون ابتدا این مقاله را رد می کند و آن را بی محتوا و پوچ می داند و می گوید که تا به حال چنین مزخرفاتی را در عمرش نخوانده است.

اما هلمز چند لحظه بعد اعلام می کند که خودش آن مقاله را نوشته است. توضیح کارآگاه بزرگ درباره روند استدلال هایش برای هر دانش آموزی حیاتی است:

نویسنده نوشته بود: «یک منطق دان می تواند از روی یک قطره آب به احتمال وجود اقیانوس آتلانتیک یا آبشار نیاگارا پی ببرد، بدون اینکه آنها را دیه یا نامشان را شنیده باشد. به همین ترتیب دنیا یک زنجیره است که هربار حلقه ای کوچک از آن به ما نشان داده می شود، ما به ماهیت آن پی می بریم. علم استنباط و تجزیه و تحلیل مانند سایر هنرها تنها می تواند با مطالعه طولانی و صبورانه حاصل شود. علاوه بر آن زندگی آن قدر طولانی نیست که به یک انسان فانی اجازه دهد به بالاترین کمال ممکن دست یابد. قبل از توجه به جنبه های اخلاقی و ذهنی که بیشترین مشکل را ایجاد می کنند، بگذارید تحقیق کننده کارش را با مهارت یافتن در زمنیه مسایل ابتدایی تر آغاز کند. اجازه دهید او هنگام ملاقات با انسانی دیگر با یک نگاه از سوابق و حرفه او آگاه شود. چنین کاری ممکن است احمقانه به نظر برسد، ولی باعث تقویت توانایی مشاهده می شود و به شخص می آموزد که به کجا نگاه کند و دنبال چه چیزی بگردد. شغل هرکسی با توجه به ناخن های آن شخص، آستین های کتش، پوتین هایش، زانوی شلوارش، پینه های روی انگشت اشاره و شستش، حالت چهره اش ویقه پیراهنش قابل درک است. امکان ندارد یک تحقیق کننده کاآمد همه این عناصر را یکجا ببیند و متوجه موضوع نشود.

هلمز به واتسون می گوید:«بله، من هم به مشاهده استناد می کنم هم به استنباط. فرضیه هایی که من در اینجا مطرح کردم و به نظر تو واهی هستند کاملا عملی ان… اونقدر عملی ان که من برای امرار معاش ازشون استفاده می کنم.»

از کتاب : چطور مثل شرلوک هلمز فکر کنیم؟

این نوشته در مقالات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *