رسوایی در بوهمیا
میبینی، اما مشاهده نمیکنی. تمایز واضح است.
صفحه ۱۶۲
نظریه پردازی قبل از داشتن داده، یک اشتباه بزرگ است. به طور نامحسوس، فرد شروع به تحریف حقایق برای مطابقت با نظریهها میکند، به جای اینکه نظریهها را برای مطابقت با واقعیتها به کار گیرد.
صفحه ۱۶۳
همچنین به «اتود در قرمز لاکی»، بخش ۱، فصل ۳، بالا مراجعه کنید.

برای شرلوک هولمز او همیشه آن « زن » بود. من هرگز نشنیدم که هولمز به اسم دیگری از او نام برد. در چشمان او شخصیت آن زن تمامی جنسیت زنانهاش را تحت شعاع قرار داده و در واقع از هر نظر بر آن مسلط بود. این گونه نبود که او نوعی حس عاشقانه نسبت به ایرنه آدلر (Irene Adler) احساس کند. برای ذهن بیاعتنا، دقیق اما به طور ستایش آمیزی متوازن او تمامی احساسات، به ویژه همین یک نوعش مشمئز کننده بود. در نظر من او کامل ترین دستگاه تعقل و مشاهده بود که جهان به خود دیده است. اما هولمز به عنوان یک عاشق هرگز نمیتوانست نقش اصلی خود را به درستی ایفا کند. او هرگز از هیجانات لطیف سخن نمیگفت، مگر به کنایه و پوزخند. چنین چیزهایی برای مشاهده گر موضوعات قابل تحسینی هستند ـ عالی برای کنار کشیدن حجاب از انگیزهها و اعمال انسانها. اما برای یک متفکر تعلیم دیده اجازهی ورود دادن به این قبیل دخالتها به طبیعت حساس و باظرافت تنظیم شدهاش به معنای گنجاندن یک عامل مزاحم است که میتواند تمامی نتایج تفکراتش را مورد تردید قرار دهد. وجود سنگ ریزه در دستگاهی حساس یا ترک در یکی از ذره بینهای قوی او آن اندازه نگران کننده نیستند که هیجانی قوی در طبیعتی مانند آنچه هولمز دارد. و با این وجود فقط همین یک زن برای هولمز وجود داشت و او همان ایرنه آدلر فقید بود، هرچند برای هولمز خاطرهای قابل تردید و نامعلوم.
انجمن موقرمزها
… اما با این وجود، باید به نظر من گوش فرا دهی، زیرا در غیر این صورت، من همچنان حقایق را بر تو انباشته خواهم کرد، تا زمانی که عقل تو در زیر آنها فرو بریزد و تصدیق کند که من درست میگویم.
واتسون عزیزم، میدانم که تو در عشق من به همه چیزهای عجیب و غریب و خارج از عرف و روال یکنواخت زندگی روزمره شریک هستی.
صفحه ۱۷۶
به عنوان یک قاعده، هر چه چیزی عجیبتر باشد، کمتر مرموز است.
این یک مشکل کاملاً با کشیدن سه عدد پیپ قابل حل است و از شما خواهش میکنم که پنجاه دقیقه با من صحبت نکنید.
صفحه ۱۸۴
به سختی به صورتش نگاه کردم. زانوهایش چیزی بودند که آرزوی دیدنش را داشتم.
مورد هویت
زندگی بینهایت عجیبتر از هر چیزی است که ذهن انسان میتواند اختراع کند. ما جرأت نمیکنیم چیزهایی را که واقعاً چیزهای عادی و پیش پا افتادهی وجود هستند، تصور کنیم. اگر میتوانستیم دست در دست هم از آن پنجره پرواز کنیم، بر فراز این شهر بزرگ پرواز کنیم، به آرامی سقفها را برداریم و به چیزهای عجیب و غریبی که در حال وقوع است، به اتفاقات عجیب، برنامهریزیها، اهداف متضاد، زنجیرههای شگفتانگیز رویدادها که در طول نسلها اتفاق میافتند و به عجیبترین نتایج منجر میشوند، نگاه کنیم، تمام داستانها را با عرفیات و نتیجهگیریهای پیشبینیشدهاش، بیارزش و بیفایده میکرد.
صفحه ۱۹۰
هیچ چیز به اندازه چیزهای عادی غیرطبیعی نیست.
صفحه ۱۹۱
مدتهاست که این اصل برای من یک اصل بوده که چیزهای کوچک بینهایت مهم هستند.
صفحه ۱۹۴
پسرم، هرگز به برداشتهای کلی اعتماد نکن، بلکه خودت را روی جزئیات متمرکز کن.
صفحه ?
[نقل قول شرلوک هولمز:] “برای کسی که توله ببر را میگیرد خطر وجود دارد، و همچنین برای کسی که توهمی را از زنی میرباید خطر وجود دارد.”
صفحه ?
معمای دره بوسکامب
شما روش من را میشناسید. این روش بر اساس مشاهده چیزهای بیاهمیت بنا شده است.
منحصر به فرد بودن تقریباً همیشه یک سرنخ است. هرچه یک جرم بیاهمیتتر و پیش پا افتادهتر باشد، اثبات آن دشوارتر است.
صفحه ۲۰۲

هولمز با تأمل پاسخ داد: “شواهد غیرمستقیم چیز بسیار پیچیدهای است. ممکن است به نظر برسد که خیلی مستقیم به یک چیز اشاره میکند، اما اگر کمی دیدگاه خود را تغییر دهید، ممکن است متوجه شوید که به روشی کاملاً متفاوت به همان اندازه و بدون مصالحه به چیزی کاملاً متفاوت اشاره میکند.”
صفحه ۲۰۴
هیچ چیز فریبندهتر از یک حقیقت آشکار نیست.
صفحه ۲۰۴
شما روش من را میشناسید. این روش بر اساس مشاهده چیزهای بیاهمیت بنا شده است.
صفحه ۲۱۴
پنج هسته پرتقال
انسان باید اتاق زیرشیروانی کوچک مغز خود را با تمام اثاثیهای که احتمالاً استفاده خواهد کرد، پر کند و بقیه را در انباری کتابخانهاش بگذارد…
همانطور که کوویه میتوانست با تأمل در یک استخوان، یک حیوان کامل را به درستی توصیف کند، بنابراین مشاهدهگری که یک حلقه را در یک سری وقایع کاملاً درک کرده است، باید بتواند تمام حلقههای دیگر را، چه قبل و چه بعد از آن، به طور دقیق بیان کند.
صفحه ۲۲۵
با این حال، غیرممکن نیست که یک انسان تمام دانشی را که احتمالاً در کارش برای او مفید است، داشته باشد و من در مورد خودم تلاش کردهام که این کار را انجام دهم.
صفحه ۲۲۵
یک مرد باید اتاق زیرشیروانی کوچک مغزش را با تمام اثاثیهای که احتمالاً از آنها استفاده خواهد کرد، پر کند و بقیه را میتواند در انباری کتابخانهاش بگذارد، جایی که اگر بخواهد میتواند آن را تهیه کند.
صفحه ۲۲۵
مردی با لب کج
البته، این یک چیز بیاهمیت است، اما هیچ چیز به اندازه چیزهای بیاهمیت مهم نیست.
صفحه ۲۳۸
رد کردن هر یک از درخواستهای شرلوک هولمز دشوار بود، زیرا آنها همیشه بسیار قطعی بودند و با چنان لحنی آرام و مسلط مطرح میشدند.
صفحه ۲۴۰
ماجراجویی یاقوت کبود
اسم من شرلوک هولمز است. دانستن آنچه دیگران نمیدانند، کار من است.
برعکس،واتسون، تو همه چیز را میبینی. با این حال، نمیتوانی از آنچه میبینی استدلال کنی. در استنتاجهایت خیلی ترسو هستی.
صفحه ۲۴۶
اسم من شرلوک هولمز است. دانستن آنچه دیگران نمیدانند، کار من است.
صفحه ۲۵۴

ماجراجویی نوار خالدار
“تو هولمز هستی، فضول.”
دوستم لبخند زد.
“هولمز، فضول!”
لبخندش پهنتر شد.
“هولمز، مامور مخفی اسکاتلند یارد!”
هولمز با صدای بلند خندید.
صفحات ۲۶۴-۲۶۵
“وقتی پزشکی اشتباه میکند، او اولین جنایتکار است. او جسارت و دانش لازم را دارد.”
صفحه ۲۶۴-۲۶۵
در حقیقت، خشونت بر خشونت کننده غلبه میکند و دسیسهچین در چالهای میافتد که برای دیگری کنده است.
صفحه ۲۷۲
ماجرای تاج بریل
این یک ضربالمثل قدیمی من است که وقتی غیرممکن را کنار میگذاری، هر چه باقی بماند، هر چقدر هم که نامحتمل باشد، باید حقیقت باشد.
صفحه ۳۱۵
ماجرای راشهای مسی
او با بیصبری فریاد زد: «داده! داده! داده! من نمیتوانم بدون خاک رس آجر بسازم.»
صفحه ۳۲۲
پستترین و کثیفترین کوچههای لندن، سابقهی وحشتناکتری از گناه نسبت به حومهی خندان و زیبا ندارند.
صفحه ۳۲۳
دوستم اظهار داشت: «من از تمام جزئیات خوشحالم، چه به نظر شما مرتبط باشند چه نباشند.»
صفحه ۳۲۴
«واتسون، میدانی، این یکی از نفرینهای ذهنی با گرایشی مثل من است که باید به همه چیز با توجه به موضوع خاص خودم نگاه کنم. تو به این خانههای پراکنده نگاه میکنی و تحت تأثیر زیباییشان قرار میگیری. من به آنها نگاه میکنم و تنها فکری که به ذهنم میرسد، احساس انزوای آنها و مصونیتی است که جرم و جنایت میتواند در آنجا مرتکب شود.»

