سگ بول تریر، هرچند خودش نمیدانست، داشت تاریخساز میشد. علاقهی او به مچ پای هولمز، که در کوتاهمدت مایهی تاسف بود، در نهایت نتایج کاملاً مفیدی داشت، زیرا زنجیرهای از وقایع را آغاز کرد که منجر به انتخاب شغل او شد. او به مدت ده روز بستری شد که در طی آن، ترور صاحب سگ پشیمان به ملاقاتش آمد. خیلی زود آنها با هم دوست صمیمی شدند و ترور او را در اوایل تعطیلات طولانی به خانهاش در دانیتورپ در نورفولک دعوت کرد. در آنجا بود که پروندهی «گلوریا اسکات» اتفاق افتاد که سالها بعد هولمز قرار بود آن را در یک شب زمستانی در خیابان بیکر، دور آتش برای واتسون تعریف کند. این دانشجوی جوان کارشناسی موفق به رمزگشایی پیام مرموز مربوط به کاغذهای مگسکش و قرقاولها شد و همین موفقیت بود که برای اولین بار به او پیشنهاد داد که زندگی خود را وقف کشف و پیشگیری از جرم کند؛ زمانی که تمام منابع اسکاتلند یارد به کار گرفته نشد، به عنوان دادگاه تجدیدنظر نهایی عمل کند. برای تعیین سال وقوع پرونده گلوریا اسکات، باید به آینده نگاه کنیم. فعلاً تنها چیزی که باید در نظر داشته باشیم این است که این اتفاق در اواسط دهه هفتاد میلادی رخ داده است، زیرا قبلاً نشان دادهایم که دوره فعالیت عملی هولمز از سال ۱۸۷۸ آغاز شده است. اگر به جای نگاه به جلو، به گذشته نگاه کنیم، با آن کابوس وحشتناک روبرو میشویم.

کابوس، سفر اصلی گلوریا اسکات.
از بین تمام اسرار بسیاری که با آنها روبرو هستیم، این بدون شک حل نشدنیترین آنهاست. از نظر تعیین تاریخ، واقعاً اتلاف وقت است که دوباره با ترور به این سفر برویم. اما با این وجود، بیایید این کار را انجام دهیم. او به ما میگوید که این سفر سی سال قبل، در سال ۱۸۵۵، زمانی که جنگ کریمه در اوج خود بود و دولت مجبور شده بود از کشتیهای بزرگتر مخصوص محکومین برای انتقال سربازان به دریای سیاه استفاده کند، انجام شده است و بنابراین فقط کشتیهای کوچکتر و نامناسبتری مانند گلوریا اسکات برای محکومین باقی مانده بود. اگر این درست میبود، تاریخ گلوریا اسکات ۱۸۸۵ میشد. با این حال، این امر در هر شرایطی آشکارا غیرممکن است.

در نگاه اول، راه حل واضح، جایگزینی بیست سال به جای سی سال به نظر میرسد. با این حال، این امر صرفاً ما را با مشکلات جدیدی روبرو میکند، زیرا ترور پدرِ کلافه، که از گفتن اینکه سفر سی سال پیش انجام شده راضی نیست، باید به ما بگوید که او بیش از بیست سال پیش به عنوان یک مستعمره ثروتمند به انگلستان بازگشته است. بنابراین، ما را مجبور میکند که در این دوره بیست ساله، ده سال کاهش متناظر داشته باشیم.
مشکل دیگر، سن اوست. به ما میگوید که در زمان سفر بیست و سه ساله بوده است. با این حال، هولمز بیش از یک بار از او به عنوان پیرمرد یاد میکند. اگر این توصیف برای مردی پنجاه و سه ساله به کار رود، به اندازه کافی بد است، اما وقتی برای یکی از چهل و سه سالهها به کار رود، دیگر جای تاسف دارد.
و سن ترور جونیور؟ اگر او به اندازه کافی بزرگ بوده که در آکسفورد باشد، پدرش باید قبل از این سفر بدفرجام ازدواج کرده باشد.تحقیقات در مورد سابقه خانوادگی او در خیابان بیکر شماره ۳۱ فقط نشان میدهد که در پایان عمرش او بیوه بوده است، و این واقعیت غمانگیز اما کاملاً بیربط که دختری داشته که در سفری به بیرمنگام بر اثر دیفتری درگذشته است. از آنجایی که این رویکرد نسبتاً ناامیدکننده به نظر میرسد، احتمال دیگر این است که فرض کنیم ۱۸۵۵ و یا برای ۱۸۴۵ است.
این قطعاً تا جایی که به ترور مربوط میشود، داستانی نسبتاً منسجم به ما میدهد. اما پس از آن چه بر سر کریمه و کشتیهای جنگی میآید؟ اصرار هولمز مبنی بر اینکه سندی که برای واتسون خوانده، کپی نبوده، بلکه نسخه اصلی واقعی است که از ویکتور ترور دریافت کرده است، مشکلات ما را آسانتر نمیکند.
آقای بل میگوید که کل داستان، مجموعهای از دروغهایی است که ترور برای جلوگیری از هادسون و تطهیر خود در نظر پسرش ساخته است. او احتمالاً یک قاتل و دزد دریایی بوده که توسط همدستش هادسون مورد اخاذی قرار گرفته است.
اما در حالی که میتوانیم به خوبی باور کنیم که او قادر به هرگونه رسوایی خواهد بود، نمیبینیم که چگونه این موضوع، آشفتگی تاریخها را توضیح میدهد. بنابراین، به نظر میرسد چارهای جز کنار گذاشتن کل ماجرا و تلاش برای تاریخگذاری پرونده «گلوریا اسکات» به عنوان رویدادی متمایز از سفر دریایی به شیوهای دیگر وجود ندارد. به نظر میرسد واضح است که هولمز پس از سفرش به دانیتورپ، قرار بود به آکسفورد بازگردد، زیرا در آن زمان، او هنوز در مورد تعطیلات طولانی صحبت میکرد. علاوه بر این، هولمزِ «گلوریا اسکات» «عاشق این بود که در اتاق لم بدهم و روشهای کوچک فکری خودم را کشف کند، طوری که هیچوقت زیاد با همسنوسالهایم قاطی نمیشدم.» اما هولمزِ «موسیقی» آدم متفاوتی بود، چون «در آخرین سالهای دانشگاهم حرفهای زیادی در مورد خودم و روشهایم زده میشد» و ماسگریو از او میپرسد که آیا او «به سمت اهداف عملی روی آورده است، قدرتهایی که قبلاً با آنها ما را شگفتزده میکردی.» واضح است که تجربیات او در دانیتورپ تمام تفاوت را ایجاد کرده بود. او اعتماد به نفس جدیدی به روشهای خود پیدا کرده بود. تا آن زمان، مخاطبان او فقط یک دوست صمیمیاش، ویکتور ترور، بودند. اکنون در آکسفوردِ ، آزمایشهایی در مشاهده و استنتاج آغاز شد که در سالهای بعد، واتسون، اسکاتلند یارد و مراجعانش را شگفتزده کرد. علاوه بر این، واضح است که او هنوز حداقل دو سال فرصت داشت، زیرا این آزمایشها «در سالهای آخر» انجام شد.حال، در ابتدا به نظر میرسد که این با عبارتی که قبلاً از «گلوریا اسکوت» نقل شده بود، در تضاد است که «ترور» «تنها دوستی بود که در طول دو سالی که در دانشگاه بودم پیدا کردم» که البته به معنای دو سال کامل دوران دانشگاه است. توضیح باید این باشد که هولمز در واقع گفته است «تا زمان پروندهای که اکنون میخواهم به شما بگویم او تنها دوستی بود که در طول دو سال دانشگاه پیدا کرده بودم»، و اینکه واتسون یادداشت ناکافی از این مکالمه برداشته است که منجر به حذف قسمت اول جمله هنگام نوشتن نهایی شرح پرونده شد. بنابراین، شرط لازم یک دوره چهار ساله است که دو سال اول آن قبل و دو سال آخر بعد از تعطیلات در دانیتورپ است. برای به دست آوردن این سالها، باید دوران دانشگاهی ریچارد ماسگریو را با «بینی باریک و سربالا، چشمان بزرگ و رفتارهای بیروح اما باوقار» در نظر بگیریم. همانطور که قبلاً نشان دادهایم، هولمز فعالیت حرفهای کاری خود را در سال 1878 آغاز کرد، این سال، سال «آیین ماسگریو» است که در آن به ما میگوید چهار سال از آخرین باری که ماسگریو را دیده است، گذشته است. این بدان معناست که قبل از خیابان بیکر ،ماسگریو نمیتوانسته آکسفورد را قبل از ۱۸۷۴ ترک کند. او میتوانسته بعد از آن سال آنجا را ترک کند، با این فرض که هولمز در سال ۱۸۷۴ آنجا را ترک کرده است، اما این بعید است زیرا ظاهراً او مدتی قبل از ۱۸۷۸ نماینده مجلس منطقه خود شده بود. پیشرفت در یک حرفه سیاسی با این سرعت بسیار استثنایی است و بنابراین ما حق داریم فرض کنیم که او در اولین تاریخ ممکن، یعنی ۱۸۷۴، آنجا را ترک کرده است.

همانطور که خانم سایرز با زیرکی مشاهده میکند، میتوانیم نتیجه بگیریم که هولمز و ماسگریو در یک سال بودهاند، زیرا اگر دومی سال آخر بود، رفتار محتاطانه و تا حدودی انحصاری او که در واقع به دلیل خجالتی بودن بود، مانع از ارتباط او با یک دانشجوی سال اولی صرف میشد. ما همچنین میدانیم که او پس از تعطیلات دانیتورپ در آکسفورد بود، زیرا به «آزمایشهایی که قبلاً ما را با آنها شگفتزده میکردید» اشاره میکند. اما در حالی که هولمز پس از دانیتورپ دو سال زنده ماند، ماسگریو ممکن است فقط یک سال زنده مانده باشد. به عبارت دیگر، اگر ماسگریو، همانطور که در سال 1874 درگذشت، درگذشت، هولمز ممکن است در سال 1874 یا 1875 درگذشته باشد. در تصمیمگیری بین این دو سال، باید خلق و خوی هولمز و وقایع (یا بهتر است بگوییم فقدان وقایع) سالهای بعدی را در نظر بگیریم. میدانیم که «آیین ماسگریو» سومین مورد او بود. قبل از آن، یک دوره طولانی و خستهکننده فرا رسید که در آن تنها دو مورد وجود داشت که «من منتظر ماندم و اوقات فراغت بسیار فراوانم را با مطالعه تمام شاخههای علمی که ممکن بود مرا کارآمدتر کند، پر کردم.» این دوره در هر صورت باید حدود دو سال و نیم بوده باشد، و اگر او در سال 1874 شروع کرده باشد، باید یک سال دیگر اضافه شود. بعید است مردی با انرژی هولمز بتواند سه سال و نیم بیکاری را تحمل کند. او به این نتیجه میرسید که اشتباه کرده است و از انتخاب اولیه خود برای حرفهای سودآورتر دست میکشد. ما پیشنهاد میکنیم که دو سال و نیم و سال سوم را میتوان به عنوان حد نهایی صبر او در نظر گرفت و سال دیگر در واقع باید در … دانشگاه گذرانده شده باشد، به عبارت دیگر، چهارمین و آخرین سال او در دانشگاه ۱۸۷۵ بوده است.
بنابراین به نظر میرسد که تاریخهای مربوطه به شرح زیر است:
۱۸۷۱ هولمز به آکسفورد میرود.
۱۸۷۳ تعطیلات در دانیتورپ. مورد … «گلوریا اسکات».
۱۸۷۴ ماسگریو آکسفورد را ترک میکند.
۱۸۷۵ هولمز آکسفورد را ترک میکند.
اکنون هیچ شکی در مورد شغل آینده او وجود نداشت. او در خیابان مونتاگ «درست در گوشهای از موزه بریتانیا» اتاق گرفت و احتمالاً در زمانی که برای اولین بار واتسون را ملاقات کرد، هنوز آنجا بود. از تنها دو پروندهای که بین سالهای ۱۸۷۵ تا ۱۸۷۸ به او ارائه شد، چیزی نمیدانیم، جز اینکه هر دو توسط همکلاسیهای قدیمیاش که تحت تأثیر نمایشهای او در آکسفورد قرار گرفته بودند، معرفی شدند. اما میتوان استنباطهای منفی خاصی در مورد این پروندهها داشت. میتوانیم به طور معقول مطمئن باشیم که آنها ماهیتی بسیار هیجانانگیز یا دراماتیک نداشتند و مواد خام مورد نیاز هولمز را برای نمایش قدرت استنتاجی که در بسیاری از پروندههای بعدی او وجود داشت، فراهم نکردند. این احتمال وجود دارد، هرچند با قطعیت کمتری، که آنها شامل مداخله پلیس نبوده باشند. (از شصت پروندهای که واتسون گزارش کرده، به نظر میرسد حدود یک پنجم آنها توسط هولمز حل شده است، بدون اینکه پلیس از وجود آنها مطلع شود.)
در اوایل سال ۱۸۷۸، بالاخره پروندهای که هولمز مدتها منتظرش مانده بود، از راه رسید. آیین ماسگریو تمام عناصری را که پروندههای قبلی فاقد آن بودند، فراهم کرد. درست است که قاتل پیشخدمت برانتون هرگز به سزای اعمالش نرسید. اما هولمز در خیابان بیکر حداقل موفق به کشف جسد از مخفیگاه عجیبش شد و بدین ترتیب ثابت کرد که قتلی رخ داده است، و همزمان پیام آیینی معروف را رمزگشایی کرد، پیامی که در ابتدا حتی غیرقابل توضیحتر از قرقاولهای مرغ «گلوریا اسکات» به نظر میرسید. از آن زمان به بعد، نه اسکاتلند یارد و نه جهان نمیتوانستند او را نادیده بگیرند. مشتریان شروع به آمدن کردند، هرچند که همیشه به فراوانی و سودآوری نبودند. ما معتقدیم که این افتخار که اولین مشتری غیر از عضو سابق دانشگاه آکسفورد بود که با شرلوک هولمز مشورت میکرد، متعلق به خانم فارینتاش است. اینکه مشکل این خانم خوب چه بود، هرگز نخواهیم دانست. تنها چیزی که میدانیم این است که «زمان نیاز مبرم او» بود و «مربوط به یک تاج اوپال بود». خود هولمز مجبور شد قبل از اینکه بتواند آن را به خاطر بیاورد، به یک دفترچه پرونده کوچک مراجعه کند.
قتلهای تارلتون، پرونده وامبری، تاجر شراب، ماجراجویی پیرزن روس، ماجرای منحصر به فرد عصای آلومینیومی و پرونده ریکولتیِ پاچنبری و همسر نفرتانگیزش نیز به این دوره تعلق داشتند. همه آنها موفقیتآمیز نبودند.
آنچه اکنون مورد نیاز بود، کسی بود که پروندهها را برای استفاده آیندگان ثبت کند. همانطور که خود هولمز بعداً گفت: «من بدون بازولم گم شدهام.» اما این نقص به زودی برطرف میشد.
بازول از قبل در را زده بود.