واتسون پس از هم خانه شدن با هلمز می گوید:«باید اعتراف کرد که هلمز تا حد زیادی باعث کنجاوی من می شود» هرچه بیشتر با او آشنا می شود، شخصیت او برایش جالب تر میشد. واتسون در ماجرای اتود در قرمز لاکی می گوید:«علاقه ام به او و کنجکاوی ام در مورد اهداف زندگی اش به تدریج بیشتر و عمیق تر می شد» اغلب خوانندگانی که آثار کانن دویل را می خوانند نهایتا همین احساس را خواهند داشت.
واتسون هلمز را چنین توصیف می کند:«دقیق ترین و کامل ترین ماشین استدلال و مشاهده که تابحال دیده شده.» هلمز با این تفکر موافق بود از نظر او، تمرین ذهنی، خود زندگی بود.

معمولا بیکاری و بطالت حال هلمز را بهم می ریخت. گاهی باعث کم حوصله گی و تند مزاجی او میشد. گاهی هم باعث افسردگی اش می شد. همچنین مواقع دیگری که کارها به کندی پیش می رفت، هلمز به مواد مخدر پناه می برد. وقتی واتسون به مصرف کوکائین اعتراض می کرد، به واتسن می گفت:«ذهنم بر رکود می شورد، کاری به دستم بده، مشکلی تا حل کنم، غامض ترین رمز نوشته یا بغرنج ترین تحلیل واکاوی را، به این ترتیب، در حال و هوای مناسب قرار می گیرم. آن وقت می توانم محرک های مصنوعی را کنار بگذارم»
نیاز هلمز به محرک و مهیج روانی شرایط معمول او در سراسر آثار معتبر است. هلمز، از همان اوایل در دومین داستان، نشانه ی چهار(1890)، می گوید:«از روال یکنواخت و کسل کننده ی هستی بیزارم. احتیاج شدیدی به وجد و شوق روانی دارم.» و اواخر در «ماجرای عمارت ویستریا» (1908) بانگ برمی آورد:«ذهنم مثل موتور مسابقه است خود را تکه تکه می کند چون به کاری که برای آن ساخته شده است، مرتبط نیست.»
هلمز جامعه گریز
شرلوک هلمز فرد اجتماعی و خوش مشربی نبود. او در «پنج هسته ی پرتقال» پس از شنیدن صدای غیرمنتظره ی درزدن، میگوید:«مهمانان را دلگرم نمی کنم» در «نجیب زاده مجرد» هنگامی که هلمز چیزی شبیه دعوت نامه را در نامه ای دریافت می کند، در پاسخ می گوید:« این هم چیزی شبیه یکی از آن احضاریه های دسته جمعی ناخوشایند است که آدم را برای کسل شدن یا دروغ گقتن دعوت می کند.» واتسون می گوید هلمز «با وجود روح قلندرمابانه اش از هر نوع معاشرتی منزجر بود.»
اما جرا او چنین بود؟ صرفا به سبب پرجنب و جوش بودن؟یا دلیل دیگری داشته است؟ از نظر خوانندگان باریک بین، واضح است که طبیعت اجتماع گریز هلمز، ناشی از گرایش او به افسردگی است. وقتی برای نخستین بار تصمیم می گیرد با واتسون هم خانه شودف به او می گوید:«گاهی پکر می شوم و روزهای متوالی لب از لب باز نمی کنم. در این حالت، مبادا فکر کنی رنجیده ام. فقط تنهایم بگذار، زود خوب می شوم.»

مایکرافت برادر شرلوک نیز در گرایش به رفتار اجتماع گریز با او شریک است. مایکرافت عضو موسس باشگاه دیوژن بود. این باشگاه برای افرادی تأسیس شده بود که «به دلیل خجالت یا مردم گریزی، علاقه ای به معاشرت با رفقایشان نداشتند.» هلمز به واتسون می گوید:«هیچ یک از اعضا اجازه ندارد کوچک ترین توجهی به دیگر اعضا نشان دهد» او می افزاید:«خود من آنجا را فضایی بسیار آرامش بخش یافتم»
هرچند هلمز در زندگی خصوصی فردی اجتماع گریز بود، در واقع مشتاق تأیید دیگران بود. او در خصوص بیان توانایی هایش کم رو نبود و در جایی گفته بود:«نمی توانم با آن ها که تواضع را در میان فضایل قرار می دهند، هم عقیده باشم» این گرایش اغلب هلمز را ترغیب می کند از انجام کاری که آمادگی اش را دارد خودداری کند تا راه حلی هیجان انگیز برای پرونده بیابد. واتسون عقیده دارد که هلمز «هرگز نمی تواند در برابر نمایشی کردن کارهایش مقاومت کند.»
هلمز در دره وحشت می گوید:«واتسون اصرار دارد که من در زندگی واقعی نمایش پردازم. اندکی هنرمندی در من فوران می کند و مصرانه خواستار اجرایی خوش صحنه است.» استعداد طبیعی هلمز در نمایش پردازی عده ای را به این فکر می اندازد که شاید او در جوانی، دوره های بازیگری دیده یا حتی روی صحنه، نمایش اجرا کرده است. باید بدانید که در آثار معتبر هیچ اشاره ای به پیشینه ی تئاتری وجود ندارد، البته هلمز اغلب در محاوره از اصطلاحات تئاتری استفاده می کند، مثلا در اواخر داستان «دومین لکه» می گوید: «واتسون، دوست من، بیا. اکنون زمان اجرای آخرین پرده است.»
توانایی هلمز در استفاده از لباس مبدل و گریم خارق العاده بود. تغییر قیافه های او طیف وسیعی را، از کشیش گرفته تا «مهتری مست»، شامل می شد. گاهی گریم ها و اجراهایش تا حدی خوب بود که خود واتسون را نیز فریب می داد. هلمز می گوید:«بهترین راه برای اجرای موفق یک نقش آن است که در قالب نقش فرو بروید.»