جایی که منطقی‌ترین ذهن ممکن است مقصر باشد

«من هرگز نباید با خودم ازدواج کنم، مبادا در قضاوتم جانبدارانه عمل کنم.» جمله‌ی عجیبی است، آقای هولمز، جمله‌ی عجیبی است. آیا این مسئله‌ی زن‌ستیزی است؟ یا بهانه‌ای برای عیاش‌ها برای اجتناب از روابط پایدار؟ در مورد هولمز، ظاهراً نه.

اما کسی که اینگونه صحبت می‌کند، منزوی یا منسوخ شده نیست. این باور که احساسات با منطق در جنگ است، هنوز رایج است و این موضوع مجموعه‌ای کامل از سوالات فلسفی را مطرح می‌کند که با این موارد آغاز می‌شود: «آیا احساسات در ظرفیت استدلال منطقی اختلال ایجاد می‌کنند؟ و اگر چنین است، چقدر؟»

رویای تفاوت

آندریا نای تقابل منطق و احساسات را به چالش کشیده است. نای دو رویکرد به جهان را توصیف می‌کند، رویکرد «مردانه» و «زنانه». رویکرد مردانه فقط جنبه‌های رسمی را در نظر می‌گیرد و به دنبال اجتناب از احساسات است. رویکرد زنانه جنبه‌های عاطفی را در نظر می‌گیرد. به گفته‌ی نای، منطق همیشه خاصیت مردان بوده و توسط آنها برای اعمال قدرت استفاده شده است. رویکرد مردانه از احساسات دوری می‌کند تا از زیر سوال بردن سازمان جامعه اجتناب کند، در حالی که رویکرد زنانه رویای ساختارهای اجتماعی متفاوتی را در سر می‌پروراند. هولمز به دلیل توانایی قیاسی‌اش، یک نابغه به نظر می‌رسد و دوست دارد این تصور را القا کند، اگرچه اغلب می‌گوید که دارای استعدادهای عادی است که در همه مشترک است. اگر چنین توانایی را فقط به تعداد کمی از مردان یا زنان نسبت دهیم، خطری را به جان می‌خریم که آندره‌آ نای نسبت به آن هشدار می‌دهد: منطق می‌تواند به عنوان یک قدرت برتر برای سرکوب دیگران استفاده شود (به عنوان مثال با قرار دادن غربی‌های منطقی در مقابل وحشی‌های پست). خود هولمز این کار را نمی‌کند، اما این می‌تواند نتیجه نهایی یک زنجیره استدلال باشد که با برچسب زدن او به عنوان “نابغه” آغاز می‌شود، بنابراین برتر از دیگران است.

وقتی دویل در کتاب “نشانه چهار” از تونگای آدمخوار صحبت می‌کند، برخی سایه‌ها شروع به ظاهر شدن می‌کنند. تونگا مانند حیوانی توصیف شده است که غرایز پرخاشگری محض بر او حاکم است:

هولمز قبلاً تپانچه‌اش را کشیده بود و من با دیدن این موجود وحشی و بدشکل، تپانچه‌ام را بیرون آوردم… آن چهره برای یک شب بی‌خوابی کافی بود.

من هرگز چهره‌ای تا این حد عمیقاً آغشته به وحشیگری و قساوت ندیده بودم. چشمان کوچکش با نوری تیره می‌درخشید و می‌سوخت و لب‌های کلفتش از دندان‌هایش که با خشمی نیمه حیوانی به ما پوزخند می‌زدند و پچ‌پچ می‌کردند، به عقب کشیده شده بودند…

تونگا فکر می‌کرد که با کشتن او کار بسیار هوشمندانه‌ای انجام داده است، زیرا وقتی از طناب بالا آمدم، او را دیدم که مانند طاووس مغرورانه خرامان می‌چرخد. وقتی با انتهای طناب به او حمله کردم و او را به خاطر یک جن کوچک خونخوار نفرین کردم، بسیار متعجب شد… این دیدگاه که برخی انسان‌ها را چیزی بیش از حیوانات نمی‌داند، در آن زمان رایج بود و با فقدان عقلانیت یا منطق آنها مرتبط بود. در زمان داستان‌های هولمز، نمایشگاه‌هایی که پیروزی علم و عقلانیت را جشن می‌گرفتند، محبوب بودند، همانطور که «باغ‌وحش‌های انسانی» که در آنها مردمان عجیب و غریب در شرایط زندگی طبیعی و بدوی خود به تصویر کشیده می‌شدند، نیز محبوب بودند. ما ردپایی از این را در داستان تونگا داریم. استاد او به یاد می‌آورد: «ما در آن زمان با نمایش تونگای بیچاره‌ام در نمایشگاه‌ها و مکان‌های دیگر مانند آدمخوار سیاه، امرار معاش می‌کردیم.»

اگر منطق (در هر یک از اشکال آن) چیزی مشترک برای همه، چیزی انسانی (به معنایی که توسط هر انسانی در اشکال اساسی آن قابل درک است) در نظر گرفته نشود، آنگاه این می‌تواند خطرناک باشد. اما آیا منطق واقعاً چیزی جهانی است؟

اولین اشاره برای تأملات ما از کارلو سلوچی می‌آید که معتقد است منطق ما محصول تکامل است – برای بقای ما ضروری است – و نوعی منطق نیز در ساده‌ترین موجودات تک سلولی اولیه وجود دارد. «همه موجودات زنده» شامل ابتدایی‌ترین موجودات، حتی موجودات تک سلولی مانند پروکاریوت‌ها، موجودات تک سلولی که اولین شکل حیات روی زمین در دوران پرکامبرین بودند، می‌شود. چنین موجوداتی حالت‌های مختلف محیط را درک می‌کنند. اطلاعات مربوط به آنها در ژنوم ذخیره و به ارث می‌رسد و توسط موجود زنده برای تنظیم رفتار خود مطابق با وضعیت محیط استفاده می‌شود. اینکه نقش اصلی منطق طبیعی یافتن فرضیه‌هایی در مورد محیط برای هدف بقا است، به این معنی است که ارتباط دقیقی بین منطق و جستجوی وسیله برای بقا وجود دارد و از آنجایی که به طور کلی همه موجودات به دنبال بقا هستند، منطق طبیعی نه تنها به انسان‌ها، بلکه به همه موجودات تعلق دارد.

سرنخ دیگری از ایگناسیو مت بلانکو می‌آید که توضیح می‌دهد منطق دودویی بخش ضروری زندگی است: برای تمایز خود از بقیه جهان و سایر موجودات از یکدیگر ضروری است. نوعی «منطق اساسی» وجود دارد که باید در هر انسانی عمل کند، حتی اگر ما از جریان آن بی‌اطلاع باشیم. با شروع از این منطق اساسی، برخی از انواع استدلال منطقی به طور خودکار ظاهر می‌شوند. علاوه بر این، آنها در زندگی اجتماعی ما (برای انتخاب چیزی یا برای تشخیص دروغگوها) هر جا که «ارتباط از طریق کلمات» رخ می‌دهد، مفید هستند.

بین منطق‌دان بودن به عنوان یک حرفه و استفاده از منطق در استدلال روزمره تفاوت وجود دارد. با این حال، استفاده از مقداری منطق در زندگی روزمره ضروری است.

زندگی. گذشته از ارواح و خدایان، هر معامله‌ای که توسط انسان‌های اولیه انجام می‌شود، اصول منطقی دوگانگی و عدم تناقض را برآورده می‌کند. اگرچه منطق توسط همه مردم به کار گرفته می‌شود، اما آگاهی از قوانین یا قواعد منطقی به صورت فرهنگی در جایی توسعه می‌یابد که برخی از مردم دیگر مشغول یافتن غذا نیستند، جایی که زبان بسیار پیچیده است و جایی که تصمیمات مهم پس از بحث‌ها و استدلال‌های فراوان بیان می‌شوند. بنابراین، انتظار اینکه فردی با پیشینه قبیله‌ای «بدوی» بر اساس قوانین منطقی صریح فکر کند، مفید نیست.

حتی وقتی در مورد مسئله‌ای که به زبان خودمان بیان می‌شود، استدلال می‌کنیم، ابتدا باید آن را با در نظر گرفتن زمینه مکالمه، عمیقاً درک کنیم. به عنوان مثال، اگر مادربزرگ به نوه‌اش بگوید: «اگر ویولن خود را تمرین کنی، می‌توانی بروی و با شمشیرت بازی کنی»، او می‌گوید: «اگر الف، آنگاه ب»، اما منظور او «ب اگر و تنها اگر الف» است. وقتی منطق در زمینه‌های روزمره به کار می‌رود، بسیاری از مراحل منطقی به جای اینکه به صراحت اعلام شوند، درک می‌شوند. بنابراین نباید منطق انسان‌های بدوی را با میزان درک آنها از گزاره‌های رسمی ارزیابی کنیم. چنین افرادی کاملاً انسان هستند و به طور طبیعی از منطق استفاده می‌کنند، هرچند معمولاً بدون هیچ آگاهی از قوانین استدلال منطقی. همین امر در مورد بسیاری از مردم جهان که گاهی اوقات حتی هنگام استفاده از منطق از آن آگاه نیستند، نیز صادق است. استفاده آگاهانه از قوانین منطقی با افزایش وابستگی جامعه ما به کلمات و اعمال قدرت از طریق مکانیسم اقناع، بیش از پیش ضروری می‌شود. برای آتن «دموکراتیک» چنین بود، برای کشورهای دموکراتیک ما نیز چنین است. فردی که به زندگی در چنین جامعه‌ای عادت ندارد، ممکن است لزوم تأمل در مورد استدلال‌های منطقی را احساس نکند، زیرا در جامعه او بیشتر ارتباطات کوتاه و ساده است. اما این بدان معنا نیست که ما «انسان‌های متمدن» از انسان‌های بدوی برتر هستیم یا حق داریم هر کاری که می‌خواهیم انجام دهیم. انسان‌های «بدوی» که واقعاً وجود دارند و جهان را با ما به اشتراک می‌گذارند، نمی‌توانند صرفاً به این دلیل که دانش بیشتر و توانایی بهتری در استنتاج دارند، در مرحله‌ای متفاوت از زنجیره تکاملی که ما خود را در آن قرار می‌دهیم، قرار گیرند. این توضیحی مانند توضیحی مبتنی بر نیروی فیزیکی خواهد بود: کسی که قوی‌تر است، برتر است. یک چماق فکری در ذات خود تفاوتی با یک چماق مادی ندارد اگر به عنوان سلاحی برای سلطه استفاده شود. و نباید فراموش کنیم که فرهنگ‌های دیگر می‌توانند چیزی به ما ارائه دهند. پودری که در «ماجرای پای شیطان» برای دادن به بستگان برای ورود به حالت جنون و سپس مرگ استفاده می‌شود، از آفریقا، از انسان‌های بدوی آمده است. در این مورد، این یک سم بود، اما با این حال ماده جدیدی بود که در واقع، هولمز – که همیشه به داروهایی علاقه داشت که می‌توانستند به او تجربیات ذهنی جدیدی بدهند – استفاده می‌کند و به واتسون پیشنهاد می‌دهد که آن را امتحان کند. دکتر استرندیل اظهار داشت: «به او گفتم که علم اروپایی چقدر در تشخیص آن ناتوان خواهد بود.» تبادلات ما با «انسان‌های اولیه» یک‌طرفه نیست و نمی‌تواند به توصیف برتری ما محدود شود.

این نوشته در مقالات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *