اشتیاق خود هولمز برای کشف حقیقت اشکال مختلفی داشت، از آزمایشگاه گرفته تا خیابانها، و خواندن و نوشتن رسالهها در اتاق نشیمن در خیابان بیکر، پلاک ۲۲۱B. این جستجوی سیریناپذیر با این گفته افلاطون مطابقت دارد که:
«همه ما باید بسیار مشتاق باشیم که بدانیم چه چیزی در مورد چیزهایی که در مورد آنها صحبت میکنیم درست و چه چیزی نادرست است» (گورگیاس، سطر ۵۰۵e).

با توجه به این موضوع، باید دوباره فهرست واتسون از شکافهای دانش هولمز را بررسی کنیم. شاید به این دلیل که او نیازی به بحث در مورد ادبیات یا نجوم نیافته است، به دنبال حقیقت این موضوعات نبوده است. اما مطمئناً جنبههایی از این رشتهها وجود خواهد داشت که میتواند یک کارآگاه مشاور را به حل سریعتر یک پرونده هدایت کند. البته گنجاندن نه تنها ادبیات، بلکه ادبیات مهیج توسط واتسون، مسائل را پیچیده میکند. در واقع، به نظر میرسد که روایت اولیه واتسون از پایگاه دانش هولمز نادرست است. آنقدر که ویلیام بارینگ-گولد از ادگار اسمیت نقل قول میکند که این فهرست باید «با این مشخصات آغاز شود: ۱. دانش شرلوک هولمز. – پوچ» (جلد ۱، صفحه ۱۵۶n). استفاده خود هولمز از استدلال قیاسی تا حد زیادی از طریق حذف احتمالات نادرست عمل میکند. این از بسیاری جهات با باور ارسطو مبنی بر اینکه «هر چیزی که درست است باید از هر نظر با خودش مطابقت داشته باشد» (Prior Analytics، line47a8) مطابقت دارد. با درک اینکه هیچ حقیقت منفردی نمیتواند متناقض با خودش باشد، میتوانیم بفهمیم که درک حقیقت بزرگتر مستلزم بررسی بزرگتری است. این تحقیق، تحقیقی است که در آن، از نظر ارسطو، «هیچکس قادر نیست به طور کامل به حقیقت دست یابد، در حالی که از سوی دیگر، هیچکس هم کاملاً شکست نمیخورد، اما هر کس چیزی درست در مورد ماهیت اشیا میگوید، و در حالی که به صورت جداگانه سهم کمی یا هیچ سهمی در حقیقت ندارند، با جمع همه اینها، مقدار قابل توجهی جمعآوری میشود» (متافیزیک، سطرهای 993a30–993b4).
شاید در اینجا بتوانیم نبوغ شرلوک و مایکرافت هولمز را ببینیم.
هر کدام میتوانند با احتمال بالا علت یک جنبه خاص از جهان را تعیین کنند – از منبع خاک روی آستین گرفته تا زادگاه یک بازدیدکننده – اما همچنین میتوانند اطلاعات زیادی را گرد هم آورند، مانند استفاده از خرد توده مردم در شکلگیری یک نتیجهگیری خاص. توانایی تحلیلی برادران هولمز از … آنها ناشی میشود.
استعدادی که به ما امکان میدهد سهم قابل توجهی در درک خود از حقیقت جهان «جمعآوری» کنیم.

اما این استنتاج نیست!
درست در فرآیند استدلال است که مشکل شروع می شود.
در سراسر مجموعه ماجراهای هولمز، پیوسته به ما اطلاع داده میشود که او در حال انجام استنتاج است. در واقع، در فصل «علم استنتاج» از کتاب «اتود در قرمز لاکی»، ما چاپ مجددی از «کتاب زندگی» هولمز را میخوانیم که در آن او به «علم استنتاج و تحلیل» اشاره میکند. اما البته، همانطور که در جای دیگری از این کتاب که اکنون میخوانید نشان داده شده است، هولمز (به طور کلی) از خود استنتاج در استدلال خود استفاده نمیکند. با چند استثنا، هولمز از استدلال استقرایی یا به طور دقیقتر در بیشتر موارد از استدلال قیاسی استفاده میکند. استقراء استدلال احتمالی است که در آن اطلاعات بیشتر میتواند قدرت نتیجه را تغییر دهد. استدلال قیاسی شامل یک ساختار استدلالی است به طوری که در استنتاجهای معتبر، نتیجه با قطعیت از مقدمات حاصل میشود. هیچ اطلاعات اضافی نمیتواند استنتاج معتبر را به استنتاج نامعتبر تغییر دهد، در حالی که اطلاعات بیشتر میتواند نتیجه یک استدلال استقرایی را تقویت یا تضعیف کند. این تمایزی است که فیلسوفان بیشتر از غیرفیلسوفان به آن تمایل دارند، و ما ممکن است تمایل داشته باشیم که استفاده واتسون از اصطلاح اشتباه را ببخشیم، زیرا استفاده او با نحوه استفاده پزشکان و دانشمندان از این اصطلاح مطابقت دارد. برای غیرفیلسوفان، اگر به سمت یک نتیجه خاص از مجموعه بزرگتری از احتمالات حرکت کنیم، از قیاس استفاده میکنیم. با این حال، استفاده هولمز از این اصطلاح گیجکننده است. مطمئناً ما در اوایل خواندهایم که هولمز هیچ دانشی از فلسفه ندارد (A Study in Scarlet) یا به طور دقیقتر “هیچ”. اما این با سالهای بازنشستگی هولمز که در اواخر عمر خود به مطالعه کشاورزی و فلسفه میپرداخت (مقدمه، آخرین تعظیم او) در تضاد است. البته همیشه این امکان وجود دارد که کسی که به دقت علاقهمند است، در اواخر عمر خود به خلوص نظری فلسفه دست یابد، بنابراین این میتواند یک بنبست باشد. (یا در واقع، میتواند این باشد که فهرست اولیه واتسون از کاستیهای هولمز بر اساس شوخی خود هولمز با دوست جدید و همخانهاش بوده است.)
حتی اگر جهل کلی هولمز از مسائل فلسفی را بپذیریم، واقعاً عجیب به نظر میرسد که هولمز از آثار منطق جان استوارت میل و سی. اس. پیرس بیاطلاع باشد. کتاب «سیستم منطق» میل در سال ۱۸۴۳ در لندن منتشر شد – تقریباً چهل سال قبل از ملاقات واتسون و هولمز. میل در پیشرفت شگفتانگیز منطق استقرایی، رویکردهای مختلفی را توضیح میدهد که به عنوان «روشهای میل» شناخته میشوند. برای لحظهای این توصیف از روش باقیماندهها را در نظر بگیرید: «با کم کردن از هر پدیده معین، تمام بخشهایی که به موجب استقراءهای قبلی میتوانند به علل شناخته شده نسبت داده شوند، باقیمانده، معلول پیشینهایی خواهد بود که نادیده گرفته شدهاند، یا اثر آنها هنوز مقدار ناشناختهای داشته است» (صفحه ۴۶۴). حالا به این جمله از کتاب «نشانه چهار» توجه کنید: «تمام عوامل دیگر را حذف کنید، و آن که باقی میماند باید حقیقت باشد.» یا این جمله: «وقتی غیرممکن را حذف کردید، هر چه که باقی میماند، هر چقدر هم که نامحتمل باشد، باید حقیقت باشد.» – این جمله ابتدا در کتاب «نشانه چهار» و سپس در سراسر مجموعه آمده است. مطمئناً هولمز مدیون میل است. نوشتههای میل در مورد استدلال استقرایی پیش از آثار هولمز نوشته شدهاند، شامل تحلیل سیستماتیک در مورد استدلال و تعیین علل رویدادها هستند و با آثار هولمز در «کتاب زندگی» همسو هستند. اینکه هولمز مکرراً از «قیاس» به جای «استقراء» استفاده میکند، به نظر میرسد یا نشان میدهد که هولمز پایه و اساسی در نظریه استدلال نداشته است – که با توجه به انتشار یک تکنگاری در این زمینه بعید به نظر میرسد – یا اینکه کسی (واتسون؟ دویل؟) نوشتههای خود هولمز را ویرایش کرده است.
تلاش برای اطمینان از اینکه خوانندگان غیرفلسفیِ زیرک، با تفاوت فنی در اصطلاحات بین فیلسوفان و بقیه جهان گیج نشوند.
شاید بتوانیم تا آنجا پیش برویم که بپرسیم آیا توسعه اصطلاح «ربایش» توسط فیلسوف آمریکایی سی. اس. پیرس برای اشاره به مواردی که در آنها از واقعیتها به نظریه میرسیم، تلاشی برای رفع این شکاف بوده است. آثار پیرس تقریباً همزمان با روایتهای واتسون از شاهکارهای هولمز منتشر میشد، بنابراین پیرس ممکن است واژه جدید خود را راهی برای پرداختن به این مشکل دیده باشد.
ربایش پیرس روشی است که در آن «از واقعیتها شروع میکنیم، بدون اینکه در ابتدا نظریه خاصی را در نظر داشته باشیم، اگرچه این امر با این احساس که برای توضیح واقعیتهای شگفتانگیز به یک نظریه نیاز است» (صفحه ۱۳۷) برانگیخته میشود. کمی بعد، پیرس خاطرنشان میکند که «ربایش به دنبال یک نظریه است». وظیفه استقراء، آزمودن آن نظریه است. اما این همچنان پابرجاست که ما فقط میتوانیم از طریق قیاس به قطعیت برسیم. مطمئناً با توجه به علاقهی هولمز به استدلال، او میتوانست از مباحث مربوط به ماهیت روش علمی و استدلال منطقی – دقیقاً همان موضوعاتی که پیرس در طول دورهی ماجراجوییهای هولمز در مورد آنها مینویسد – مطلع باشد.