بازتاب هولمز از جامعه ویکتوریایی فراتر از اعتماد به نفسی میرود که در ظاهر میبینیم و تمام شک، عدم قطعیت و ناامیدیای را که درست در زیر سطح کمین کرده بود، آشکار میکند. میتوانیم ببینیم که هولمز هم اشتیاق به پیشرفت و هم پارانویای ورود به ناشناختهها را که تار و پود اروپای اواخر قرن نوزدهم بود، به تصویر میکشد. عشق هولمز به آهنگسازان-نوازندگان آوانگارد مانند پابلو ساراساته، نوازنده ویولن، و بیزاری واتسون از آنها، به ما کمک میکند تا ببینیم وقتی معنا و هدف زیر سوال میرود، مفاهیم زیباییشناختی مانند زیبایی و سلیقه شروع به بیمعنی شدن میکنند.

استفاده هولمز از داروهای پیشرفته مانند کوکائین، که به ادعای او ذهنش را پاک میکرد و به او اجازه میداد تا با وضوح بیشتری فکر کند، در تضاد با انزجار او از مصرف تریاک بود، که او همیشه آن را به عنوان تقلیل مردم به “رویاپردازان بیفایده” توصیف میکرد – یک اخلاق کاملاً فردی، که ریشه در هیچ هنجار مورد توافق عمومی ندارد، حتی توسط نزدیکترین دوستش نیز به اشتراک گذاشته نشده است. بیزاری او از حومه سنتی که اغلب آن را به مراتب خطرناکتر از تاریکترین کوچههای لندن توصیف میکرد، پیشرفتهای حادثهخیز او در حوزه پزشکی قانونی که در آن زمان مشکوک بود، و دلبستگی متعصبانهاش به کلام چاپی، نشان میدهد که هولمز در مرز درک این موضوع قرار دارد که اطلاعات بهروز، دقیق و کامل برای کاری که اغلب به ما وعده داده میشود علم و فناوری میتوانند انجام دهند، ضروری است. هولمز مرتباً از شبکه راهآهن بریتانیا استفاده میکرد، نه تنها برای رسیدن به صحنههای جرم، گاهی اوقات بدون لحظهای وقت آزاد، بلکه به این دلیل که جداول زمانی ساختاریافته آنها به اثبات یا رد بهانههای شهود و مجرمان کمک میکرد. از آنجا که ملت نه تنها توسط خطوط راهآهن، بلکه توسط سیمهای تلگراف نیز به هم متصل میشد و با کاهش تعرفهها و مالیاتها بر روی لوازم ضروری، صنعت روزنامه به سرعت هم از نظر مقیاس و هم از نظر اهمیت در جامعه بریتانیا رشد کرد. این گامهای کوچک به سوی چیزی که در نهایت آن را شبکه ابری مینامیم، تأثیر لرزهای بر میزان توانایی شهروندان در ایجاد نظرات آگاهانه در مورد جهان اطرافشان داشت. واتسون اغلب از امتناع هولمز از دور انداختن هر چیز چاپی و شیوه کنترلگرانه او که اصرار داشت اسناد بایگانی و ذخیره شوند، شکایت میکرد، اما با این حال بسیاری از معماها با مراجعه به نسخههای تقریباً دست اول حل شدند و از موفقیت نهایی چند جنایت از طریق جزئیات اطلاعات استخراج شده از نسخه عصر، درست بعد از چاپخانه، جلوگیری شد. این عادتها با هم ترکیب میشوند تا به داستانها حس ماجراجویی سریعی بدهند که در زمان انتشار اولیهشان واقعاً نفسگیر بوده است. از آنجایی که واقعیتِ جنایتکارانِ بهطرز شگفتانگیزی مدرن مانند جک قاتل (لندن) و هرمان وبستر ماجت (شیکاگو) شکنندگی جامعه متمدن را آشکار کرد، این داستانهای تخیلی باید هم بهعنوان بازتابدهنده واقعیت و هم بهعنوان تقویتکننده حس ناآرامی که در جامعه نفوذ کرده بود، عمل کرده باشند.
در سال ۱۸۸۳ (اولین زمان وقوع برای یک داستان هولمز، انتشار آن در سال ۱۸۸۷ آغاز شد)، کالسکههای اسبی هنوز بر خیابانهای لندن تسلط داشتند و دود چوب، زغالسنگ و پیه هنوز بر آسمان بالای سرشان غالب بود. اگرچه درست است که قطارهای مکانیزه هم برای حمل و نقل عمومی و هم برای حمل و نقل تجاری انبوه رایج بودند، اما بنز پتنت موتورواگن (اولین خودروی تولید شده با موتور احتراق داخلی) تا سال ۱۸۸۸ در دسترس عموم مردم آلمان قرار نگرفت و شرکت دایملر موتور (اولین شرکت تولید خودرو در انگلستان) تا سال ۱۸۹۶ شروع به فروش به بریتانیاییها نکرد.
حتی دوچرخه «ایمنی» (اولین مدلی که به عنوان قابل استفاده برای عموم مردم، از جمله زنان، فروخته شد) انقلابی در حمل و نقل شخصی بود، انقلابی چنان قدرتمند که پیامدهای آزادی فردی که ایجاد کرد، به ویژه برای زنان جوان و مجرد، در قلب یکی از معماهایی که هولمز حل کرد («ماجراجویی دوچرخهسوار تنها») قرار داشت. با این حال، زمانی که آخرین کمان او در سال ۱۹۱۷ منتشر شد، جنگ جهانی اول نه تنها سفر با وسایل نقلیه موتوری، بلکه جنگ با وسایل نقلیه موتوری و جنگ تانک، نه تنها سفر هوایی با موتور، بلکه جنگ با هواپیما، نه تنها تولید پتروشیمی، بلکه جنگ شیمیایی را نیز به ارمغان آورده بود. آن فروپاشی که فیلسوفان پیشبینی کرده بودند، قطعاً آغاز شده به نظر میرسید.

بشریت به معنای واقعی کلمه با توانایی خود در مهار قدرت ذهن برای تجزیه و تحلیل دادهها، ابداع راهحلهای خلاقانه برای مشکلات و سپس تبدیل آن راهحلها به کشتار مکانیکی، خود را تا سر حد مرگ هیجانزده میکرد. مطمئناً همه اینها برای هولمز منفور بود. هولمز عاشق توانایی انسان برای استنتاج و استدلال بود، دقیقاً به این دلیل که به حفظ قانون، نظم و جامعه متمدن کمک میکرد. با وجود تمام تعصب ویکتوریاییاش (انگلیسیهای این دوره طبق استانداردهای امروزی به شدت نژادپرست، طبقاتی و جنسیتگرا بودند و نه هولمز و نه واتسون از این قاعده مستثنی نبودند) هولمز در کل یک انساندوست است. او به رسمیت شناختن و صدور حکم سبک برای «جرم شور و اشتیاق» توسط فرانسه را تحسین میکرد و از کمک به آزادی کسانی که به اشتباه متهم شده بودند، به همان اندازه که از به عدالت رساندن جنایتکار واقعی لذت میبرد، لذت میبرد.
آیا جای تعجب است که در پی چنین درکی از چگونگی تحریف علم، هولمز برای مطالعه چیزی به سادگی و کاربردی بودن پرورش زنبور عسل، وارد بازنشستگی آرام میشود؟ این یک شرلوک هولمز است که کاملاً آگاه است که عدم درک محدودیتهایی که کیهان بر ما تحمیل میکند، میتواند عواقب فاجعهباری داشته باشد و از تکبر انسان محتاط است. و با این حال، تقریباً صد سال پس از دوران حرفهای هولمز، مدتها پس از پروژههای گسترده سکولاریزاسیون مانند چین مائوئیست، روسیه شوروی و آلمان نازی که نیمه اول قرن بیستم را در اقیانوسهای خون غرق کردند، ما هنوز خود را در جامعهای مییابیم که هنوز کاملاً مایل به پذیرش این نیست که عقل (علم، فناوری، گفتمان معقول و اطلاعات) همه پاسخها را ندارد. در واقع، ما شاهد یک جنبش مداوم و رو به رشد هستیم که میتوان ریشههای آن را تا عصر خرد در قرن هفدهم دنبال کرد، جنبشی که امروزه توسط افرادی مانند ریچارد داوکینز، کریستوفر هیچنز و بیل ماهر رهبری میشود و از یک جهانبینی خردگرایانه حمایت میکند.
در اینجا از این اصطلاح به معنای ترکیبی از ماتریالیسم علمی (این دیدگاه که فقط ماده وجود دارد و همه پدیدهها توضیحی قابل فهم دارند، به عنوان مرزی در برابر امر فراطبیعی یا معنوی) با مواضع سیاسی در مورد یک جامعه سکولار استفاده میشود. خردگرایان که قاطعانه با هرگونه رویکرد حتی مبهم و گمانهزنی برای جستجوی حقیقت مخالف هستند، به طور فزایندهای اصرار دارند که هر چه بیشتر در کنار گذاشتن خرافات (ارزیابی آنها) مانند دین به نفع خرد (علم، فناوری، گفتمان منطقی و اطلاعات) تعلل کنیم، بیشتر در معرض خطر نابودی نژاد بشر قرار میگیریم. ما باید از خود بپرسیم که آیا این متفکران خردگرا تا به حال متوجه شدهاند که بهترین تلاشهای بشر برای محو خود از روی زمین، مانند کمونیسم و سوسیالیسم ملی، محصول مستقیم سکولاریزاسیون رادیکال بوده است، نه تعصب مذهبی گمراهکننده. و بنابراین این سوال همچنان پابرجاست که آیا هولمز قهرمان خردگرایی است یا منادی عذاب اجتنابناپذیر آن؟
منبع:Sherlock Holmes and Philosophy (2011)