بی‌دین‌ترین و خطرناک‌ترین مرد قرن و شرلوک هلمز

شرافت با عقل در تضاد نیست، بلکه می‌تواند از آن ناشی شود – اسپینوزا، EIVP58


بنابراین کسی که آزاد به دنیا می‌آید و آزاد می‌ماند، فقط ایده‌های کافی و خوب دارد و بنابراین هیچ تصوری از شر و در نتیجه هیچ تصوری از خیر ندارد (زیرا خیر و شر با هم مرتبط هستند). – اسپینوزا، EIVP68

اسپینوزا


هولمز از بسیاری جهات نمایانگر مفهوم اسپینوزا از انسان عادل است. قابل توجه‌ترین آنها توانایی منحصر به فرد هولمز در عدم تأثیرپذیری از احساسات منفی انسانی و حفظ سطح تقریباً ثابتی از عملکرد شناختی ماشین‌مانند است.
شرلوک هولمز شخصیتی دقیق، محاسبه‌گر و عینی است و همیشه خواهد بود. به ندرت کاری می‌کند که چیزی ببیند یا مشاهده کند که او را شگفت‌زده کند (و بیایید با آن روبرو شویم، او چیزهای زیادی دیده است).
او به سادگی اجازه نمی‌دهد احساساتش مانع تلاش‌های فکری‌اش شود و فقط برای به چالش کشیدن قدرت فکری خود زندگی می‌کند. علاوه بر این، ما به عنوان خوانندگان به طور استعاری از توانایی هولمز در ایجاد و حفظ این حالت دائمی بی‌تفاوتی و بی‌خیالی لذت می‌بریم. ما او را دوست داریم که به معنای واقعی کلمه بینی خود را در برابر یک جنایت بالا می گیرد، گویی آنقدر خسته‌کننده است که ساختار سرراست و بدون پیچیدگی آن بوی نامطبوعی دارد. آنقدر قابل توجه است که وقتی او پرونده‌ای را شایسته توانایی‌های خود می‌یابد، هر چقدر هم که معجزه‌آسا به نظر برسد، ما خوانندگان، خود را از راز آشکار شده هیجان‌زده می‌بینیم، گویی ما هولمز هستیم، نه صرفاً خوانندگان او. البته ماجراجویی و رمز و راز نهفته در آن، بسیار کوتاه مدت هستند. سرنخ‌ها به شکلی واضح پیش می‌روند که برای او تقریباً همیشه بسیار قابل پیش‌بینی است. چرخه ادامه می‌یابد و او دوباره به صندلی بلند و آزمایش‌هایش برمی‌گردد. در این ویژگی تقریباً غیرانسانی، چیزی جذاب وجود دارد تا خود را از بارهای عاطفی‌مان خلاص کنیم و زندگی را به روشی که هولمز انجام می‌دهد، بررسی کنیم. وقتی (به اصطلاح) از احساساتی که می‌توانند مانع توانایی‌های تحلیلی ما شوند، رها شویم، با دنیایی کاملاً جدید از امکانات روبرو می‌شویم. اما آیا این توانایی جدا کردن خودمان از درگیری شخصی با مسائل می‌تواند به حس مسئولیت اخلاقی و معنوی ما، نه تنها در قبال یکدیگر، بلکه در قبال جامعه‌مان، در واقع، انسانیتمان، آسیب برساند؟

جرمی برت ، شرلوک

این سوال مهمی برای اسپینوزا بود. او که به طرز دراماتیکی توسط یک متکلم ناراضی «بی‌دین‌ترین و خطرناک‌ترین مرد قرن» نامیده شد (همانطور که متیو استوارت در کتاب «درباری و مرتد» نقل کرده است)، دیدگاه‌های تقریباً پانتئیستی اسپینوزا در مورد زندگی، جهان و هر چیز دیگری، طبقات حاکم هلند قرن هفدهم را به چالش کشید و مطمئناً ترساند. و با دلیل قابل توجهی، باید اضافه کنم. اسپینوزا دویست سال از زمان خود جلوتر بود. این نوع تفکر رو به جلو پتانسیل ایجاد قهرمانی در قامت هولمز و همچنین شروری در حد موریارتی را دارد. می‌توانیم ببینیم که موریارتی، مشابه هولمز، متفکری عینی و انتزاعی بود. با این حال، عینیت‌گرایی او، او را به زندگی فاسد و جنایت سوق داد. جالب‌ترین نکته‌ای که در سریال تلویزیونی پرطرفدار شرلوک بررسی شده است، این است که موریارتی را می‌توان به عنوان تصویر منفی هولمز، وقتی که تحت عنوان اولین و تنها جنایتکار مشاور جهان در نظر گرفته می‌شود، در نظر گرفت. از این رو، اگر هولمز را تا حد امکان به انسان عادل اسپینوزا نزدیک بدانیم، موریارتی را باید به عنوان احتمالات منفی که چنین زندگی ممکن است ارائه دهد، در نظر گرفت. با این حال، اسپینوزا برای چنین تفسیرهای غیراخلاقی از آثارش آماده بود. در زرادخانه منطق و عقلانیت زیرکانه او، فلسفه همیشه قدرتمند سقراط یافت می‌شد. سقراط در دفاعیه استدلال کرد که وقتی به دیگران آسیب می‌رسانیم، ناگزیر به خودمان آسیب می‌رسانیم، که هرگز آگاهانه انجام نمی‌دهیم. اسپینوزا، به روش خود، همین مفهوم را در اخلاق بیان می‌کند. وقتی از دستوراتِ میل و رغبتِ خود پیروی می‌کنیم، به یک معنا، خودخواه هستیم، یا به عبارت دقیق‌تر، به ما اجازه می‌دهد تا به دنبال منفعت خود باشیم:

هرچه هر کس بیشتر تلاش کند [از میل و رغبت خود استفاده کند] و بتواند به دنبال منفعت خود، یعنی حفظ وجود خود، باشد، بیشتر از فضیلت برخوردار می‌شود. برعکس، تا جایی که هر کس از منفعت خود، یعنی حفظ وجود خود، غفلت کند، فاقد قدرت است. (EIVP20)

به گفته اسپینوزا، هر چه بیشتر به دنبال منفعت خود باشیم، قدرت بیشتری به دست می‌آوریم. هرچه قدرت بیشتری از طریق ایده‌های کافی و مناسب به دست آوریم، بیشتر از فضیلت برخوردار می‌شویم. بنابراین، ما تصمیم می‌گیریم در اعمالی شرکت کنیم که از طریق ایده‌های کافی که داریم، به نفع خودمان و دیگران باشد.

عمل کردن به غیر از این (همانطور که آنتاگونیست شرور ما، موریارتی، انجام می‌دهد) به معنای عمل کردن بر اساس جهل و ایده‌های ناکافی و نامناسب است. از آنجا که هولمز عمدتاً با استفاده از این ایده‌های کافی عمل می‌کند، او با فضیلت و آزاد در نظر گرفته می‌شود. از سوی دیگر، موریارتی غیراخلاقی است و در دام عواطف منفعل خود گرفتار آمده است.

منبع: Josef Steiff – Sherlock Holmes and Philosophy- (2011)

این نوشته در مقالات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *