ارتش خیابان بیکر

شرلوک هلمز، بدون توجه به توانایی ها و قابلیت هایش، نمی توانست هم زمان در بیش از یک مکان حضور داشته باشد. او گاهی نیازمند چشمانی بود که در مکان ها و موقعیت هایی که خود هلمز علاوه بر دیگر دستیاران، دسته ای از «ولگردهای خیابانی» – عنوانی که در آن روزگار به کودکان بی خانمان می دادند- را به جای چشم و گوش خود به کار می گرفت. همان طور که به واتسون توضیح می دهد، آن ها می توانند «به همه جا سرک بکشند و همه چیز را ببینند و صدای همه کس را بشنوند.»

ارتش نامنظم خیابان بیکر که معمولا با واژه های «کثیف و ژنده پوش» توصیف می شود، منعکس کننده ی حقیقتی از زندگی واقعی در لندن دوره ی ویکتوریا بود. علاوه براینکه بسیاری از خانواده های بی خانمان و بی بضاعت در خیابان های این شهر بزرگ زندگی می کردند، تعداد زیادی کودک بی خانمان و بی بضاعت در خیابان های این شهر بزرگ زندگی می کردند، تعداد زیادی کودک بی خانمان کم سن و سال نیز در خیابان ها رها می شدند تا گلیم خود را از آب بیرون بکشند. کودکان دیگر از خانواده هایی که در آنها در معرض سواستفاده و بدرفتاری قرار می گرفتند، گریخته بودند. طبق برآوردها در آن دوران حدود 30 هزار کودک ولگرد در کلان شهر لندن اقامت داشته اند.

بسیاری از این کودکان بی بضاعت از راه دزدی زندگی می گذراندند و مشخص است که ارتش زبر و زرنگ خیابان بیکر، برای تهیه غذا و دیگر مایحتاج خود این کار را می کردند. آن ها از نظر آدم های محترمی چون خانم هادسون و دکتر واتسون، این بچه ها مشتی حیوان وحشی بودند. در جایی دکتر شریف رفتن آن ها را چنان توصیف کرده که گویی مشتی جانور موذی بودند«مانند موش های بی شماری در طبقه ی زیرین به این سو و آن سو می دویدند و ما لحظه ای بعد صدای جیرجیرشان را از خیابان شنیدیم.» وقتی بعدتر بازگشتند، واتسون تقریبا با اکراه نوشت که «سخنگوی ولگردهای خیابانی» مرد جوانی به نام ویگنیز است.

با این حال، هلمز از هجوم موقتی آن ها به خانه اش، حتی با وجود هشدار خانم هادسون، خوشحال بود. هلمز مشغول فراهم کردن مقدمات کار ساده ای بود. او «ولگردهای خیابانی» را به خدمت گرفته بود، چون آن ها می توانستند به جاهایی بروند که خودش نمی توانست. به هرحال، در تمکین از صاحب خانه ی خود، به ویگنیز گفت که دفعه ی بعد دارودسته اش را همراه نیاورد و فقط خودش برای ارائه اخبار گردآوری شده مراجعه کند.

حقیقت ساده و دردناک آن بود که این فقرای شهرنشین، از دید همشهری های لندنی خود نامرئی بودند، از این رو، جاسوسان تمام عیاری به حساب می آمدند که هلمز می توانست روانه ی شهر کند. او به هرکدام مبلغی به عنوان دستمزد روزانه و در ازای کسب موفقیت، مبلغی هم برای پاداش می داد.

ویگنیز و دارودسته ی ژنده پوش او برای نخستین بار در اتود در قرمز لاکی(1887) ظاهر شدند. آن ها در نشانه ی چهار (1890) مجددا به صحنه آمدند که در حقیقت، بازآفرینی صحنه قبل بود، با این تفاوت که در آن به جای نیم جین بچه ی ولگرد، یک جین کامل از آن ها، همراه سردسته شان «لولوسرخمن بدنام» ویگنیز، به خیابان بیکر هجوم می آوردند. باز هم واتسن گیج شده و «وقتی صدای خانم هادسن، صاحب خانه مان را می شنیدم که به سرزنش و ترس بلند بود» نمی تواند بفهمند چه اتفاقی افتاده است. مجددا کل ماجرا شرح داده می شود و هلمز بار دیگر به سردسته شان می گوید:«ویگنیز، از این به بعد، آن ها می توانند به تو گزارش بدهند و بعد تو به من گزارش بدهی. نمی توانم بگذارم این طور به خانه ام حمله شود.»

پس از نشانه ی چهار چند سالی ارتش نامنظم از نظرها دور ماندند و بار دیگر در «مرد خمیده» به سال 1893 ظاهر شدند و پس از آن، برای همیشه از صحنه محو شدند. در سال 1893، رهبری به نام سیمپسون جایگزین ویگنیز شد و هیچ گاه مشخص نشد چه اتفاقی برای ویگنیز افتاده است.

هرچند آن ها نقشی جزئی در داستان ها بازی می کردند، این بچه های ولگرد در زمره ی جذاب ترین شخصیت های خاکستری در آثار معتبر بودند و تا ابد بخشی از جهان کلی شرلوک هلمز باقی می مانند.

این نوشته در مقالات ارسال و , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *