یکی از معروف ترین حکایت ها در مورد شرلوک هلمز درباره ی به اصطلاح بی سوادی او در مورد نظریه کوپرنیک است. در کتاب تحقیقی در اسکارلت، هلمز به واتسن می گوید: «آخه من رو چه به منظومه شمسی؟ می گی ما دور خورشید میگردیم، خب حتی اگه دور ماه هم می گشتیم، بازم فرقی به حال من و کارم نداشت.» اما الان حقیقت را می داند و قول داد:«تموم تلاشم رو می کنم که فراموش نکنم.»

حتی فکر اینکه یک کارآگاه ابرانسان وار قادر به درک حقیقتی بسیار پیش پا افتاده نباشد که حتی برای یک کودک هم قابل فهم است، خنده دار است. نادیده گرفتن منظومه شمسی توسط شخصی که ما به عنوان الگویی از روش علمی در نظر گرفته ایم، اهمال کاری است، مگر نه؟ حتی یک قسمت از سریال شرلوک محصول شبکه ی بی بی سی نیز به این موضوع اختصاص دارد.
اما دو مورد دیگر نیز خصوص این برداشت شایان ذکر است. اول اینکه اگر بخواهیم دقیقربگوییم، این ادعا صحت ندارد. ارجاعات مکرر هلمز به اخترشناسی در داستان های بعدی توجه کنید. او در داستان «آیین ماسگریو» در مورد «واردبودن نظر شخصی هر فرد درست مانند اخترشناسان»، در «مفسر یونانی» در مورد اریب بودن دایره ی البروج، و در «ماجراهای بروس پارتینگتون» در مورد «سیاره ای که از مدارش خارج می شود» صحبت می کند. در حقیقت هلمز بالاخره تمام دانشی را که درآغاز دوستی اش با دکتر واتسن سعی در کتمان آن داشت، به کار می بندد. در قسمت پایانی مجموعه ی تلویزیونی شرلوک در شبکه ی بی بی سی که بسیار شبیه به اثر اصلی است، یک نوع پیروزی علمی حاصل می شود. سرانجام اخترشناسی هلمز باعث موفقیت او و نجات جان جان پسربچه خواهد شد.
درحقیقت، هلمز دقیقا به این علت جهالت خود را به طرز مبالغه آمیزی بروز می دهد تا توجه ما را به یک نکته ی ثانویه که به نظر من بسیار مهم تر است جلب کند. خودداری او از برقراری ارتباط بین منظومه شمسی و حافظه ی انسان ابزاری است برای اینکه نشان دهد ذهن انسان عامل حیاتی اندیشه ی هلمزی و توانایی ما در دنباله روی از روش علمی اوست. لحظاتی پس از حادثه کوپرنیکی، هلمز به واتسن می گوید:«من ذهن انسان رو در اصل یه اتاق زیرشیروونی کوچک و خالی می دونم که باید با اسباب و اثاثیه ی دلخواهش پربشه.»
شرلوک هلمز زیرشیروانی مغز انسان را یک فضای فیزیکی کاملا ملموس می داند. شاید این اتاق یک شومینه هم داشته باشد، شاید هم نه. اما هرطوری که باشد، در هرحال فضایی است درون ذهن شما که به طور خاص بای ذخیره کردن غیرهمسان ترین اشیا طراحی شده است. و بله، مطمئنا یک کلید برق نیز در آن تعبیه شده که هروقت خواستید چراغ را خاموش یا روشن کنید. هلمز برای واتسون چنین توضیح می دهد:« یه آدم احمق هر خرت و پرتی رو که سرراهش ببینه جمع می کنه این تو، بنابراین دانشی که ممکنه به کارش بیاد لابلای شلوغی ها گم می شه. یا در خوشبینانه ترین حالت، با حجم زیادی از اطلاعات دیگه ترکیب می شه. این طوری، آدم به سختی می تونه پیداش کنه. اما یک آدم حرفه ای کسیه که چیزهایی رو که می خواد وارد زیرشیروونی مغزش کنه با دقت زیاد انتخاب کنه.»
به نظر می رسد مقایسه ی دقیقی باشد. تحقیقاتی که روی شکل گیری حافظه، یادسپاری و بازیابی اطلاعات انجام شده به خودی خود ثابت کرده اند که شباهت زیادی با مثال زیرشیروانی دارند. قطع نظر از جزئیات، می توان زیرشیروانی مغز را به دو جز اصلی تقسیم بندی کرد: ساختار و محتوا. منظور از ساختار زیرشیروانی مغز نحوه ی عملکرد ذهن ماست. اینکه چگونه اطلاعات را دریافت، پردازش، دسته بندی و برای آینده ذخیره می کند و یا حتی اینکه چطور تصمیم می گیرد این اطلاعات را با محتویات قبلی زیرشیروانی مغز نحوه ی عملکرد محتوا و ساختار آن را در هرمورد بررسی کرده و خواهیم دید که چگونه می توان به طور منظم، این عملکرد را بهبود بخشید.

قطع نظر از جزئیات، می توان زیرشیروانی مغز را به دو جز اصلی تقسیم بندی کرد: ساختار و محتوا. منظور از ساختار زیرشیروانی مغز نحوه ی عملکرد ذهن ماست. اینکه چگونه اطلاعات را دریافت، پردازش، دسته بندی و برای آینده ذخیره می کند و یا حتی اینکه چطور تصمیم می گیرد این اطلاعات را با محتویات قبلی زیرشیروانی ادغام کند یا نکند. برخلاف زیرشیروانی واقعی، زیرشیروانی مغز از ساختار کاملا ثابتی برخوردار نیست و می تواند بسته به نحوه ی استفاده ما، به اندازه ی مشخصی منقبض و منبسط شود. به عبارت دیگر، حافظه ی ما و نحوه ی پردازش اطلاعات ما کم و بیش در این جریانات تأثیر گذار هستند و می توانند شیوه ی بازیابی اطلاعات را دستخوش تغییر کنند (مثلا چطور اطلاعاتی را که در ذهنم ذخیره کرده ام بازیابی کنم؟) یا سیستم ذخیره سازی ما را نیز تغییر دهند (چطور اطلاعات ورودی را در ذهنم ته نشین کنم؟ سپس این اطلاعات به کجا خواهند رفت؟ چطور آنها را علامت بزنم؟ چطور آنها را با هم ادغام کنم؟) ذهن ما در نهایت، با حد و مرزهای خاصی همراه خواهد بود. تکرار می کنم، هرزیر شیوانی متفاوت از زیرشیروانی های دیگر و تحت تأثیر مجموعی از محدودیت های منحصر به فرد هر شخص است. با این حال، هر زیرشیروانی در قالب محدودیت های منحصر به فرد هر شخص است. با این حال، هر زیرشیروانی در قالب محدودیت های خود، بسته به رویکرد ما در پیکربندی های گوناگونی قرار می گیرد.
از طرف دیگر، منظور از محتوا ورودی هایی است که از جهان پیرامون دریافت کرده و در زندگی خود تجربه می کنیم. یعنی خاطراتمان، گذشته مان، دانش پایه مانو اطلاعاتی که به محض مواجهه با یک چالش از آنها استفاده می کنیم.درست مانند هر اتاق زیرشیروانی واقعی که ممکن است اسباب و اثاثیه اش به مرور زمان تغییر کنند، زیرشیروانی ذهن ما نیز تا آخرین روز عمرمان با ورود و خروج محتویات گوناگون همراه است. با شروع فرایند اندیشه ما، اسباب و اثاثیه حافظه با ساختار عادات درونی و شرایط بیرونی ادغام می شوند تا معلوم شود در هر مقطعی، چه مواردی باید از انبار بازیابی شوند. یکی از مطمئن ترین شیوه های شرلوک برای شناخت افراد و توانایی های آنها این بود که براساس ظواهر آنها پی به محتوای زیرشیروانی ذهنشان ببرد.
همان طور که پیشتر هم اشاره شد، بیشتر ورودی های اولیه خارج از کنترل ما هستند. درست همان گونه که برای درک عدم وجود فیل صوتی، اول باید آن موجود را در ذهن خود مجسم کنیم، چاره ای نداریم غیر از اینکه- حتی شده برای چند لحظه کوتاه- با عملکرد منظومه ی شمسی و نوشته های توماس کارلایل آشنا شویم، چرا که واتسون خواسته آنها را به ما معرفی کند ما همیشه می توانیم با دور انداختن آت و آشغال هایی که به اشتباه وارد ذهنمان شده اند، بخش های زیادی از ساختار این زیرشیروانی را مدیریت کنیم، چیزهایی را که می خواهیم در اولویت قرار دهیم و چیزهایی را که نمی خواهیم به عقب برانیم. و یاد بگیریم که از نمای کلی زیرشیروانی مان غافل نشویم تا مبادا بیش از حد ما را تحت تأثیر قرار دهد (درست همان طور که هلمز قول داد در اولین فرصت کوپرنیک را فراموش کنید.)
منبع: کتاب مغز متفکر